تولد دوباره یک سوپراستار
قسمت: 30
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل30 – استاد بای جوان
خبرنگارانی که دو طرف فرش قرمز ایستاده بودند، وقتی پیاده شدن این ترکیب غیرمنتظره را دیدند، صحنهای که نسبتا قابل کنترل بود، بلافاصله آشفته شد. آنها به سختی قادر بودند غرایز خود را مهار کنند و با پرسیده شدن اولین سئوال بقیه نیز شروع به فریاد زدن سئوالهای خود کردند.
«آقای کیو، آقای کیو! شما به ندرت در این جور مراسما شرکت میکنید، چرا امشب توی مراسم اکران اولیه هستید؟»
«آقای کیو! میشه لطفا این طرف رو نگاه کنید!! متشکرم!!»
«امروز شما با همان ماشین خانوم بای اومدید، رابطه شما چیه؟ آقا کیو، خانوم بای شما نباید همدیگه رو خوب بشناسید، نه؟»
«این درسته که شما دو نفر قبلا با هم تعطیلات رو گذروندید!؟ میتونم بپرسیم کجا رفتید؟!»
«امروز شما باهم شرکت رو ترک کردید؟ یا از جای دیگهای اومدید؟»
«آقای کیو هویت شما برای اکران اولیه امشب چیه؟ مدیرعامل توتال سرگرمی یا دوست خانوم بای؟»
«خانوم بای! میشه رابطهتون رو با آقای کیو بگید؟ فقط رئیس و کارمند هستید یا رابطه دیگهای دارید؟»
«نمایش بسیار عالی و مجلل طلا به خاطر کمک آقای کیوئه؟!»
«آقای کیو شما به فیلم علاقه دارید یا به خانوم بای؟ آقای کیو میشه به ما بگید؟»
چراغها بیوقفه روی چهرههای بایلانگ و کیوکیان را چشمک میزدند. هر دوی آنها تنها با یک قدم فاصله شانه به شانه راه میرفتند.
بایلانگ لبخند عمومی خود را که برای رسانهها استفاده میکرد، بر لب داشت و با آرامش به دوربینها خیره شده بود. کیوکیان نیز با این نوع صحنهها بسیار آشنا بود. مهم نبود چه نوع سئوالات تحریککنندهای پرسیده شود، باید با آن مثل باد هوا برخورد کرد.
فنگهوا آن لحظه در انتهای فرش قرمز ایستاده بود و لبخندی کاملا غیرطبیعی بر لب داشت. در این مورد توجه زیادی به او نشده بود.
وقتی کیوکیان تصمیم گرفت با بایلانگ ظاهر شود "بامهربانی" پیشاپیش به فنگهوا اطلاع داده بود. با این حال فنگهوا فقط وقت داشت وحشتزده بیرون بدود. خدا را شکر کرد که کیوکیان به خاطر داشته بود فاصله خود را با بایلانگ حفظ کند، با این حال واکنش خبرنگاران همچنان حساس بود.
«آقای کیو میشه به سئوالای ما جواب بدید؟»
«اگه آقای کیو نمیخواند جواب بدند، شما باید این کار رو بکنید خانوم بای، طرفدارای شما کنجکاو هستند!!»
«آقای کیو شما قبلا با بعضی از هنرمندان توتال سرگرمی بیرون رفتید، الان با خانوم بای بیرون میرید؟»
«خانوم بای نظر شما درباره آقای کیو و اینکه قبلا با همکارای شما بیرون رفتند چیه؟»
«خانوم بای، آیا میتونم بپرسیم ساعت الماسی که روی مچ شماست هدیه آقای کیوئه؟»
«خانوم بای شما امروزم اون ساعت رو پوشیدید؟ میشه لطفا به ما نشونش بدید؟»
«آقای کیو شما ساعت رو بهش دادید؟»
«آقای کیو، میشه حداقل یه سئوال رو برای جواب دادن انتخاب کنید. همه ما خیلی کنجکاو هستیم!!»
«میشه یه لحظه صبر کنید آقای کیو!! میشه یه عکس از شما 2 نفر با هم بگیریم!»
در میان سئوالاتی که تیزتر و تیزتر میشدند، سئوالی وجود داشت که کمی مهربانتر بود. کیوکیان تصمیم گرفت به آن پاسخ بدهد. او به شانه بایلانگ زد.
بایلانگ برگشت و کیوکیان مستقیم خبرنگار را نشان داد و گفت: «بیاید با هم عکس بگیریم.»
بنابراین بایلانگ لبخندی زد و کنار کیوکیان ایستاد. به دلیل تفاوت قدشان، کیوکیان کمی سر خود را خم کرد.
انفجار صداهای [کا-چا-کا-چا] رخ داد. روزنامهنگاران ناراضی که در آن طرف ایستاده بودند بلافاصله فریاد زدند: «این طرف، به این طرف! لطفا برگردید!! ممنون.!»
با همکاری هم، آنها به طرف دیگر برگشتند و یک انفجار دیگر از چراغهای کورکننده اتفاق افتاد. بعد از پایان کار کیوکیان به صورت معمولی لبخند زد و در آخر گفت: «فیلم خوبیه. امروز تازه اومدم فیلم رو ببینم. همه باید با دقت اون رو تماشا کنند.»
پس ...
کتابهای تصادفی

