ارباب دوم ما
قسمت: 7
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 7: ارباب دوم برگشته است
روز دوم، دستورات ارباب دوم برای ساختن تاجهای گل را انجام دادم و آنها را کنار گذاشتم. ارباب دوم تاجهای گل را به دو دسته تقسیم کرد و سپس از من خواست تا او را به گاری دستی چوبی ببرم.
حقیقتا فکر میکردم که بعد از دیروز، ارباب دوم دیگر حاضر به ترک خانه نخواهد شد. اما از من خواست که او را به غرفهی اسکای، مغازهای که لوازم آرایش و لوازم جانبی میفروخت بیاورم.
به در ورودی که رسیدیم ارباب دوم از من خواست مغازهدار را صدا بزنم.
وقتی مغازهدار بیرون آمد و ارباب دوم را دید که روی گاری دستی چوبی نشسته است، حالتش خوب نبود، با این حال سلام کرد.
ارباب دوم از من خواست کنار بنشینم و بعد با مغازه دار شروع به بحث کرد. بعد از ساعتی دیدم که مغازه دار به یکی از دستیاران مغازه اش دستور داد تا تاجهای گل را داخل مغازه بیاورد و بعد وارد مغازه شد. در این لحظه، ارباب دوم مرا صدا زد:
«برمیگردیم.»
جرات نکردم بیشتر بپرسم، بنابراین گاری دستی را به خانه هل دادم. وقتی به خانه رسیدیم، ارباب دوم یک کیسه برایم انداخت. وقتی آن را گرفتم، داخلش چند سکه نقرهی کوچک بود. با تعجب به ارباب دوم نگاه کردم. ارباب دوم گفت: «خودت به دستش آوردی.»
این...
ارباب دوم دستور داد: «در آینده، هر سه روز یک دسته درست کن تا فصل گل تموم بشه. گلهای شکوفه سفید و گلهای شبیه هم رو بچین. از بید استفاده نکن.»
با عجله سرم را تکان دادم: بله، حتما.»
ارباب واقعا یک استاد است.
درآمد بیشتر، کار کمتر و درنتیجه وقت آزاد بیشتر. حالا ارباب دوم علاوه بر خوردن و ادرار کردن، بدنش را هم تقویت میکرد.
میترسیدم به سرش بزند بنابراین فرش علفی بیشتری درست کردم تا زمین را بپوشاند. پس از بهبود جراحات، ارباب دوم بالاخره شلوار به پا کرد. برای راحتی، پاهای شلوار را بریدم و آنها را به هم دوختم. حالا پوشیدن آن برای ارباب دوم خوب بود.
بدن ارباب دوم اصلا مثل قبل نبود، حتی نشستن هم برایش سخت بود. هر ر...
کتابهای تصادفی

