صاعقه تنها راه است
قسمت: 138
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۳۸ – قرص عروج بدن
آیون با پوزخندی به گراویس نگاه کرد و با افتخار گفت: «من تصمیمم رو گرفتم!» سپس ادامه داد: «از حالا مبادله سنگهای جادویی با امیتاز ماموریت مجازه.» و این باعث شد تا گراویس نفس راحتی بکشد. حالا میتوانست به انجام مبادله سنگهایش چند عدد از آن قرصهای گران قیمتی که بدن را به خوبی تقویت میکردند تهیه کند. با آن، بدن او دیگر در یک مبارزه واقعی بیفایده نبود و میتوانست از آن انتظارات به مراتب بالاتری داشته باشد.
آیون با صدای بلند گفت: «اما...! باید این وسط با سرب هم منصف باشیم. اون سخت کار میکنه تا طلا رو با سنگهای جادویی مبادله کنه، بنابراین نیازه که برای بقیه یهسری محدودیت قرار بدم. به همین خاطر هم تصمیم گرفتم که از حالا تو رو موظف کنم تا از این لحظه به بعد ثروتت خودت بهدست بیاری.»
گراویس ابروهایش را در هم کشید و با تعجب پرسید: «منظورت چیه؟»
آیون با غرور دستهایش را روی سینهاش گذاشت و گفت: «حرفم سادهست! اگه قراره ۱۰۰۰ سنگ جادویی رو با امتیازات ماموریت تعویض کنی، اون ۱۰۰۰ سنگ جادویی حتما باید از دستاوردهای خودت اومده باشه. علاوه بر این، بعد از انجام مبادله هم تو موظفی که در طول سه ماه، دوباره همون مقدار سنگجادویی که مبادله کرده بودی رو دوباره بهدست بیاری. اینطوری نشون میدی که این خواسته و نیاز تو یک چیز تکبار مصرف نبوده و توانایی انجام همین حرکت رو در آینده هم داری! میخوام بدونی که اگه اینطوری بخوای از زیر مدیریت کارهات شونهخالی کنی، منم نیمی از امتیازات ماموریتی که بهدست آورده بودی رو ازت میگیرم.»
گراویس ابرویی بالا انداخت. «ولی برای چی؟ واقعا مطمئنی این راه خوبیه؟» در ذهن گراویس، این قانون جدید هیچ معنای درستی در پس محدودیتهایش نداشت. به نظر او این قانون فقط برای سختتر کردن زندگی مبادلهکنندگان قرار داده شده بود تا از آنها ذهر چشمی گرفته شود. واقعا هدف آیون چه بود؟
«ساکتشو، من تصمیمم رو گرفتم. از الان به بعد همینه که هست.» آیون در حالی که به گراویس اشاره میکرد، ادامه داد: «من اینجا مدیرم و توام باید به چیزی که من میگم عمل کنی!»
گراویس فقط میتوانست از این حجم حماقت و یکدندگی آیون آهی بکشد و چشمانش را گرد کند. آیون در این لحظه واقعا فرد بیقاعده و بیمعنایی بهنظر میرسید. بهخصوص که هیچ استدلال متقابلی را هم نمیپذیرفت. «خب، زیادم مهم نیست. احتمالاً آسمان هم به من اجازه نمیده که بخوام برای طولانی مدت در این فرقه بمونم.» تا سه ماه دیگر، گراویس احتمالاً حرکتش برای طی کردن سرزمین میانه را شروع کرده بود. تا سه ماه دیگر گراویس نهتنها گیلد، بلکه فرقه و باقی ارتباطاتش را پشت سر خواهد گذاشت تا بداند که چیزی او را محدود نمیکند.
«باشه پس اگه ممکن باشه میخوام این سنگهای جادویی رو مباد...
کتابهای تصادفی


