صاعقه تنها راه است
قسمت: 82
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 82 – جیمی
چند هفتهای از زمانی که آیون به دیدن گراویس آمده بود میگذشت. در این زمان، گراویس توانست ناحیه تأثیرگذاری هاله-اراده خود را به یک مخروط ۶۰رده کاهش دهد. اگر آن را فشرده میکرد، 6برابر قویتر از زمانی میشد که آن را ناگهانی آزاد میکرد. گراویس مطمئن بود که حتی یک فرد در قلمرو جمعآوری انرژی نیز در مقابل هاله-ارادهاش دچار مشکل میشود.
زمان نزدیکتر شد. تنها سه روز دیگر تا تورنمنت. تنها 6روز دیگر مانده تا دانه صاعقه او به تمام پتانسیل خود برسد. فقط 10روز دیگر تا زمانیکه او وارد قلمرو جمعآوری انرژی شود. بهمحض رسیدن به قلمرو جمعآوری انرژی، گراویس قادر به کشتن بیشتر افراد در همان قلمرو اصلی خواهد بود. بهزودی، او برمیخیزید.
تق تق تق تق!
گراویس بهسمت در رفت. وقتی در را باز میکرد فکر کرد: «احتمالا گورنه.»
بااینحال، برخلاف انتظارش، چهرهای ناآشنا دید. مرد جوان خوشتیپی با موهایی بلوند. او ردای آبی مایل به سیاه گیلد صاعقه را پوشیده بود و مانند گراویس، سیبری را بر پشت داشت. سیبر او سفید بود و چندین خط آرایه شکلگیری روی سطح آن به هم پیوسته بودند.
درحال تعظیم مؤدبانه گفت: «سلام برادر گراویس. من جیمی هستم. فکر کنم با برادرم فرانک دعوای کوتاهی داشتی.»
گراویس چشمانش را ریز کرد. فرانک در مقابل او متکبرانه عمل کرده بود و آن دو احمق دیگر هم بهخاطر او آمدند. گراویس برداشت خوبی از فرانک یا جِیمی نداشت.
گراویس با سردی پرسید: «چی میخوای؟»
ظاهراً نگرش سرد گراویس برای جِیمی اهمیتی نداشت. او گفت: «من اینجا هستم تا بهخاطر برادر کوچیکترم عذرخواهی کنم» که باعث تعجب گراویس شد.
جِیمی آهی کشید و ادامه داد: «اینجوری بودن شخصیتش تا حدودی تقصیر منه. بنابراین، من از این بابت عذرخواهی میکنم.»
گراویس بهاو نگاه کرد، اما سردی او کاهش یافته بود. گراویس دستش را با بیحوصلگی تکان داد و گفت: «واقعاً برام مهم نیست. تو سه ماه گذشته اذیت نشدم. فقط فراموشش کن.»
جِیمی با خوشحالی لبخند زد و گفت: «ممنونم برادر گراویس.» و چند ثانیه صبر کرد. سپس مؤدبانه پرسید: «میتونم بیام تو؟ یه چیز دیگهای هم هست که دوست دارم در موردش باهات صحبت کنم.»
گراویس واقعاً مشکلی نداشت و در را به روی او باز کرد. گراویس بهسمت صندلی رفت و نشست. جِیمی روبهروی او نشست.
جِیمی پرسید: «خب، زندگی تو گیلد صاعقه چطوره؟»
گراویس چشمانش را ریز کرد و رک گفت: «برو سر اص...
کتابهای تصادفی
