صاعقه تنها راه است
قسمت: 30
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 30 – درس
گراویس بهسرعت بهشهر رفت و دو قرص پوست خرید. او میخواست مقداری پول بهعنوان حق قرارداد برای شکارهای آینده نگه دارد، بنابراین سهتا نخرید. وقتی قرصهای پوست را دریافت کرد، از شهر بیرون و به رودخانهای که در آن نزدیکی بود رفت. وقتی تمرین میکرد نمیخواست کسی مزاحمش شود.
گراویس در دنیای خود آموخته بود که آموزشبیرونی پوست به قرصها کمک میکند تا بهترین تأثیر خود را بگذارند. پس در کنار رودخانه دوید تا اینکه آبشاری پیدا کرد. آبشارها میتوانند پوست را خنک کرده و بهآرامی آن را نرم کنند. این یک راه عالی برای آموزش پوست بود.
وقتی گراویس رسید، فرد دیگری را دید که زیر آبشار نشسته بود. او مردی در نوجوانی بود و بهنظر میرسید که او هم پوستش را تمرین میدهد. گراویس اهمیتی نداد زیرا آبشار به اندازه کافی برای چند نفر عریض بود. وقتی گراویس نزدیکتر شد، جوان چشمانش را باز و با چشمانی محتاط گراویس را تماشا کرد. دستش آرامآرام بهسمت سلاحش رفت.
گراویس متوجه آن شد اما اهمیتی نداد. به آنطرف آبشار رفت و نشست. جوان کاری نکرد اما مراقب گراویس بود.
پس از چند دقیقه، احساسات گراویس کاملاً آرام شدند و او شروعبه همگام شدن با آبشار کرد. یکی از قرصها را بیرون آورد و قورت داد. زمانی که او قرص را خورد، بهآرامی گرمایی را در سراسر بدنش احساس کرد. اثراتدارویی پوست او را تغذیه میکردند.
گراویس با همزمانی عنصری خود، قدرت آبشار بالای بدنش را افزایش داد. هرچه تعدیل قویتر باشد، موثرتر خواهد بود. او تا زمانیکه تمام مواد مغذی موجود در قرص بهطور کامل جذب شود، به همین شکل باقی میماند.
وقتی جوان گراویس را درحال خوردن قرص پوست دید، طمع در چشمانش درخشید. او بیش از یک سال زیر این آبشار تمرین کرده بود و هرگز پول خرید آن قرصهای گرانقیمت را نداشت. اگر میتوانست قرصهای گراویس را بدزدد، شاید میتوانست پوستش را در عرض چند روز کاملاً معتدل کند.
جوان با احتیاط گراویس را تماشا میکرد. اگر میتوانست او را غافلگیر کند…
گراویس چشمانش را بسته بود، اما ارتباطش با آب به او اجازه میداد که هر تغییری را در قیافه جوان ببیند. گراویس با خودش فکر کرد: «اینم یکی دیگه از دشمنای ضعیفته بهشت؟». اگر جوان کاری نمیکرد، گراویس زحمتی بهخودش نمیداد. اما اگر جوان تصمیم میگرفت که بهاو حمله کند…
جوان مطمئن نبود. از یک طرف خود را فردی شریف میدانست. او هرگز از روی طمع بهکسی حمله نکرده بود، اما از طرفی دیگر، یک قرص پوست همان چیزی بود که او نیاز داشت. آ...
کتابهای تصادفی
