صاعقه تنها راه است
قسمت: 20
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 20 – یک درخواست، یک آرزو
گراویس فرصتی را در آن شکارچیان دید. از نظر قدرت، بدیهی بود که آنها رقیبی برای او محسوب نمیشدند. او میتوانست بر اساس احساسی که نسبتبه آنها و کمانهای ارزانشان داشت، همچین قضاوتی کند. همچنین، آنها در یک تیم چهار نفره حرکت میکردند، این بدان معنا بود که یکی از آنها حتی نمیتوانست یک جانور وحشی را بهتنهایی شکست دهد. آن شکارچیان میتوانستند مشکلی را که او درحالحاضر داشت حل کنند.
شکارچیان با چهرههایی مبهوت بهاو نگاه کردند. آنها به یکدیگر نگاه کردند و سپس بهسمت گراویس برگشتند. منتظر ماندند تا به صحبتش ادامه دهد اما او ساکت ماند. بعد از مدتی، سارا جلو رفت.
سارا کمی تعظیم و سپس التماس کرد: «روحخاکی، ما نیازمند کمک شماییم. اگه بتونین کمکمون کنین، با هرچیزی که در توان دارم جبران میکنیم.»
گراویس همچنان با چشمانی تأثیرگذار به آنها نگاه میکرد. اگرچه، برای او عجیب بود، زیرا باید به بالا نگاه میکرد. او اعلام کرد: «اگر یکی از درخواستهای منو انجام بدین، من هم یکی از آرزوهاتون رو برآورده میکنم.»
سارا با نگرانی به بقیه نگاه کرد. اوبا اضطراب پرسید: «روحخاکی، چه درخواستی رو باید برای شما انجام بدیم؟»
گراویس با عصبانیت چشمانش را تنگ کرد: «جایی در این سرزمین پوشیده شده از خاکستر، سیبر سیاهی نهفته شده. این سلاحروحی منه و یکی اون رو دزدیده! اونا جرأت کردند سلاح منو بدزدن، پس من کوه آتشین رو بیدار کردم و اونا رو در شعلههای آتش دفن کردم! شمشیر منو پیدا کنین و به من برگردونین تا آرزوتون رو برآورده کنم.»
آروارههای شکارچیان روی زمین افتاد. این روحخاکی دلیل فوران ناگهانی آتشفشان بود! اگر حرف اشتباه میزدند، حتی فرصت نمیکردن که درباره مرگ خود بیاندیشند! سارا به سایر گروه نگاه کرد و آنها با ناراحتی سری تکان دادند. این خطرناک بود، اما یک فرصت نیز محسوب میشد.
او با درماندگی گفت: «ما میتونیم سلاحتون رو بهتون برگردونیم، اما نمیتونیم تضمینی کنیم. افرادی که جرأت کردن سلاحروحی شما رو بدزدن، مطمئناً باید قوی باشن!»
گ...
کتابهای تصادفی
