صاعقه تنها راه است
قسمت: 18
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 18 – البتهکه...
گراویس چند متر بالاتر از سطح "زمین" ظاهر شد. او بلافاصله هوای کاملاً دودی را احساس کرد. قبل از اینکه حتی به جایی که هست نگاه کند، شروعبه افتادن کرد. او بهسرعت به گدازه درخشان زیر پایش نگاه کرد. اولین کاری که وقتی فهمید در چه وضعیتی است انجام داد، وحشتکردن بود. سپس متوجه شد که از نظر تئوری به دلیل همگامیعنصری خود باید بتواند از این سقوط بدون هیچ مشکلی جان سالم به در ببرد.
اگرچه، او نمیخواست همگامیعنصری خود را در چنین سناریوی خطرناکی امتحان کند.
او درحالیکه در گدازه فرو میرفت فکر کرد: «خب، الان هیچ چاره دیگهای ندارم.»
داغ بود اما نه آنقدر. بیشتر شبیه حمامی بود که برای میل او کمی داغ بود. بااینحال، هنوز قابلمدیریت بود. مدتی روی سطح شناور ماند و به اطراف نگاه کرد. او در استخری عظیم از گدازه بود. در لبه استخر مذکور دیوارهایسنگی سر به فلک کشیده بودند. بدیهی است که او در یک آتشفشان بود.
مطمئناً "شانس" آورده بود که پورتال او را در یک آتشفشان فعال انداخت. نقطه خروج او "بهطور تصادفی" انتخاب شده بود. گراویس لبخندی تمسخرآمیز زد و گفت: «حداقل الان میدونم که "شانس" بهشت، همگامیعنصری من رو در نظر نمیگیره.»
البتهکه او در یک آتشفشان فعال ظاهر میشد.
«وایسا ببینم، داره گرمتر میشه؟»
گراویس به گدازه کور کننده نگاه و گرما را احساس کرد. علاوه بر آن، گدازه در مکانهای مختلف شروع به حباب شدن کرد. وقتی گراویس متوجه شد چه اتفاقی قرار است بیفتد، صورتش سفید شد: «خداوکیلی؟ یه آتشفشانی که قراره فوران کنه؟»
او فوراً تمرکز کرد و بدنش از گدازه بالا رفت تا اینکه بر سطح آن ایستاد.
با وجود اینکه او همگامیعنصری خود را داشت، انفجاری بهاین شدت جسد او را در چند کیلومتری اطراف، به مکانهای متعددی پخش میکرد. او باید سریعاً فرار میکرد!
«نباید وقت تلف کنم!»
و بعد، گراویس راه افتاد. هرچه سریعتر بهسمت نزدیکترین دیوار سنگی دوید: «عنصر خاک هم یه عنصر حساب میشه. پس، از لحاظ تئوری...»
<...کتابهای تصادفی


