صاعقه تنها راه است
قسمت: 8
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 8 – بی رحمی زندگی
بعد از حدود دو ساعت آب فرو رفت. گراویس چشمانش را باز کرد و بلند شد. او احساس متفاوتی داشت. او مدتی پیش متوجه شده بود که میتواند در آب نفس بکشد. او نمیدانست این چگونه ممکن است اما تصمیم گرفت که وقتی همه اینها تمام شد، از فورنیوس بپرسد. درحالحاضر چیزهای مهمتری وجود داشت.
وقتی آب بهطور کامل ناپدید شد، نور بنفش بهوسط اتاق بازگشت. پس از ناپدید شدن، گراویس یک شیر کوهی را دید. قدش تقریباً به اندازه لاکپشت بود. خز ضخیم بژ رنگی تمام بدنش را پوشانده بود و دو چشم قرمز او را تماشا میکردند.
بدون مکث، شیر کوهی با سرعتی شگفتانگیز بهسوی گراویس هجوم آورد. تقریباً به سرعت خود گراویس بود. گراویس سیبر خود را آماده کرد و روی موضع خود ایستاد. او دوباره احساس ترس کرد، اما این بار توانست آن را کنترل کند. لاکپشت و آب به او کمک کردند تا لایهای از خود ضعیفترش را از بین ببرد. با وجود اینکه او هنوز میترسید، اما تأثیری بر قضاوتش گذاشته نشده بود.
شیر کوهی پرید و به نیم تنهاش چنگ زد. گراویس بهطرف دیگر پرید و چشمانش را به شیر کوهی دوخت. بعد از از اینکه به هدف نزد، شیر کوهی بهسمت او چرخید و هجوم آورد. گراویس دوباره کنار رفت. او حمله نمیکرد تا زمانی که دیگر نمیتوانست به راحتی فرار کند یا اینکه تمام ترفندهای آن را یاد میگرفت. اینکه او از اولین ضربه لاکپشت جان سالم بهدر برده بود فقط شانس بود و او هرگز نمیخواست دوباره زندگی خود را روی شانس شرط ببندد.
شیر کوهی به شیوههای مختلف به حمله خود ادامه داد، اما تمام حرکاتش قابل پیشبینی و مستقیم بود. فرار از چیزی همیشه راحتتر از کشتن چیزی بود. با وجود اینکه هر دوی آنها تقریباً سرعت یکسانی داشتند و با اینکه گراویس همیشه از دست شیر کوهی فرار میکرد و رد او را گم نمیکرد، اما هرگز یک ضربه هم نخورد.
پس از حدود یک دقیقه از انجام این کار، گراویس احساس اطمینان کرد که شیر کوهی دیگر هیچ سوپرایزی برای او ندارد. حالا میخواست چیز دیگری را امتحان کند. شیر کوهی دوباره به...
کتابهای تصادفی


