فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

ریج لند

قسمت: 1

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

ریج‌لند

سرآغاز

 

پرتوی طلایی خورشید آسمان خون‌گرفته سحرگاه را از هم شکافت. خورشید هنوز کاملاً طلوع نکرده بود و باد خنکی که از جانب غرب می‌وزید نشان از پایان تابستان داشت؛ آخرین ماه تابستان، تارموث[1]، بود.

مرداس[2] نسیم خنک صبحگاهی را بر روی صورتش احساس کرد؛ همین‌طور عطر چمن‌های تازه و خاک خیس شده از باران را. اما حتی آن‌ها هم حالش را بهتر نمی‌کردند. عصبی و آشفته به مردمی که در کنار سکوی اعدام جمع شده بودند نگریست. می‌توانست تشنج موجود در هوا را احساس کند نگاه‌های یخ‌زده مردمی که تا یک هفته قبل در معبد آتر به دعا مشغول بودند حالا به تیغه فلزی گیوتین دوخته شده بود؛ تیغه‌ای که قرار بود پایان‌دهنده زندگی کاهنه جوان معبد آتر باشد؛ یوتا نیرلیا[3] دختری که به استفاده از جادوی سیاه متهم و به مرگ محکوم شده بود.

صدای ضعیف پیرزنی سکوت اضطراب‌آور سحرگاه را شکست:

خداوندا ای سرور روشنی‌ها از دختر بیچاره محافظت کنید.

دست‌هایش را برهم فشرد و چشمان سفید و نابینایش را بست؛ ملتمسانه زیر لب دعا می‌خواند و با درماندگی نام تک‌تک الهگان معبد آتر را از بر می‌شمرد.

مرداس متوجه قطرات اشکی که از گوشه چشمان پیرزن چکید؛ شد. او آن پیرزن نابینا را می‌شناخت، آلما[4]ی پیر، همان پیرزنی که همه شهر از کمک‌های کاهن جوان به او خبر داشتند و به‌خوبی می‌دانستند که یوتا وعده‌های غذایش را با او شریک شده و شب‌ها اجازه می‌داده تا در معبد بخوابد و زمان‌هایی هم که بیماری به سراغش می‌آمده برایش دارو و مرهم تهیه می‌کرده است.

مردم هرگز باور نمی‌کردند که یوتا، آن دختر زیبا و دوست‌داشتنی، جادوی ممنوعه را انجام داده باشد؛ مرداس هم آن را باور نمی‌کرد. اما کاهنان معبد آتر در این باره رفتار متفاوتی نشان داده بودند، آن‌ها از وقتی محکمه، یوتا را گناه...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب ریج لند را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی