خدمتکار وفادارتون خودش شکارچیه
قسمت: 1
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر1: سرگذشت تراژیک پزشک سلطنتی
هر وقت یان شیائو پیش من از بی رحمی دنیای رزمی ناله میکنه و راجب اون به اصطلاح شمشیرزنای ظالم و سنگدل و اینکه چطور کرم های کوچیکی مثل اون اوقاتشون رو روی لبه تیغه مرگ و زندگی میگذرونن میگه، مسخره اش میکنم، چون مشخصه اونایی که در اصل هر لحظه ممکنه سرشون رو بذارن روی سینه شون پزشکای سلطنتی ان.
طبق آمار غیر رسمی، سه جمله ای که اغلب می شنویم عبارتند از:
1-«اگه نتونی درمانش کنی، گردنتو میزنم!»
2-«اگه ایشون بمیرن، همتون رو همراهشون دفن میکنم.»
3-«حتی همچین بیماری کوچیکی رو نمیتونین درمان کنید، نمیدونم نگه داشتن شما برام چه سودی داره!»
به هر حال، ما موظفیم بدون دستمزد زیاد، مردم رو درمان کنیم. اگر معلوم بشه که سهل انگاری می کنیم، کمترین مجازاتش اینه که اعدام میشیم. مجازات سنگین هم اینه که همه باهم اعدام میشیم. خلاصه که، شغل پزشک سلطنتی درآمد کمی داره اما ریسک بالایی داره. با این حال بعضی وقتا میتونیم درآمد اضافی داشته باشیم، مثلا میتونیم به ملکه قصر شرقی برای سقط جنین ملکه قصر غربی کمک کنیم، یا شاید، به ملکه قصر غربی کمک کنیم تا برای امپراطور داروی تقویت قوای ج*سی بخره. اما، انجام چنین کارهای کثیفی، در واقع هنر پزشکی مارو زیر سوال میبره.
از پدربزرگم پرسیدم که، انجام چنین کارهای کثیفی که برخلاف هنر پزشکی ما که مبتنی بر درمان با قلبی مادرانه هست، موجب رنجاندن بهشت نمیشه؟
پدربزرگ گفت: «ر*دم تو هنر پزشکی، زنده موندن مهترین چیزه.»
بعد از شنیدن این کلمات احساس ترس و نگرانی کردم. به پَس و پیش خودم فکر کردم، هرجور حساب کردم دیدم برای زنده موندن، باید این یونیفرم پزشک سلطنتی رو دربیارم و کاخ امپراتوری رو به مقصد مکان دورتری ترک کنم. ولی از شانس گندم، جدم یه " قدیس پزشکی" بود که جونشو به خطر انداخت تا امپراتور فقید گائو رو از دم دروازه های جهنم برگردونه.امپراطور فقید گائو بسیار خوشحال شد و لوحی به اون اعطا کرد که روش نوشته شده بود: «از نسلی به نسل دیگر طبابت را میجوییم.» از اون زمان به بعد، سرنوشت خاندان سونگ من برای صدها سال مهر و موم شد.
اگه امپراتور فقید گائو اینو درک میکرد که تخصص پزشکی ارثی نیست، وضعیت امروز من انقدر غم انگیز نمیشد.
یان شیائو وو در حال دویدن اومد داخل و نفس نفس میزد، بهش نگاه کردم و به آرومی گفتم: «شیائو وو کلیهات چیزی شده؟» قبلا هزار مایل هم میدویید نفسش بند نمیومد.
یان شیائو وو قدم هایش را آهسته کرد، هر دو دستش را روی کمرش گذاشت، نفسی کشید و گفت: «درمانگاه سلطنتی پیامی فرستاد، یه احضار فوری برای تمام پزشکای سلطنتی برای رفتن به دربار شیهوا.»
پلکهام دوبار تکون میخورن، نوعی پیشبینی برای یک فاجعه قریبالوقوع.
صیغه مورد علاقه فعلی امپراتور تو دربار شیهوا زندگی می کنه. احضار فوری یعنی یا باید موضوع بزرگی باشه یا کسی بیماره. می ترسم یه بیماری جزئی نباشه. در واقع، چه موضوع بزرگی باشه چه بیماری باشه در هر صورت از پس هیچکدومشون بر نمیام...وقتی پدربزرگ زنده بود، یه بار گفته بود که دکترای درمانگاه سلطنتی همشون آدمای شارلاتانی هستن. همراه اونا باشم دیر یا زود گرفتار ...
کتابهای تصادفی

