اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 84
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 84 – خانه متروکه 1552 (16)
لوون جلو رفت و پاهای بازیگر را گرفت تا آن را از پنکه سقفی پائین بیاورد. او به دقت جسد را معاینه کرد و بعد به طرف 2 نفر دیگر برگشت و گفت: «دقیقا قلب، کبد، کلیهها و زبونش گم شدند.»
چشمان شیهچی نشان میداد کاملا متوجه است.
رنزه اخم کرد: «این دقیقا همون روش مرگ لومینگ نیست؟ روح آدمخوار این کار رو کرده؟ چرا یه شب 2 نفر رو کشته؟ فکر میکردم بازیگرا بعد از مردن لومینگ یه دوره ایمنی کوتاه پیدا میکنند...»
لوون به شیهچی نگاه کرد.
شیهچی گفت: «بیاید برگردیم و حرف بزنیم.»
هر 3 به اتاق برگشتند و در را بستند. شیهچی گفت: «حدس من تائید شد. روح آدمخوار هر بار که دندون درمیاره باید یکی رو بکشه.»
چشمان لوون گرد شد و با ناباوری پرسید: «مگه اونا به روح آدمخوار کمک نکردند که دندونا رو پیدا کنه؟ چرا اونا رو کشت؟»
رنزه واکنش نسبتا سریعی داشت: «روش فکر کردنت اشتباهه. این طوری بهش فکر کن. افزایش قدرت بهایی داره، یه چیزی شبیه قربانی. اگه روح زن بخواد دندون که قدرت روحشه رو داشته باشه باید یه نفر رو قربانی کنه تا دندون به خون تازه اون شخص آغشته بشه.»
لوون سری تکان داد: «وقتی این طوری میگی میتونم درکش کنم.»
شیهچی به در تکیه داد: «داشتم بهش فکر میکردم. لومینگ به وسیله روح آدمخوار کشته شد. چه وضعیتی باعث مرگ اون شد؟ حدس اولیه من این بود که بازیگری که با دندون میچرخه به وسیله روح آدمخوار کشته میشه، اما فکر کنم بهتره کلمات رو تغییر بدیم. هربار روح زن دندون درمیاره، تصادفا یه نفر تو کمپش میمیره. به خاطر همین، بازیگر مردی که یه بازیگر خاکستری بود، مرد.»
رنزه سری تکان داد. او کمی فکر کرد و دوباره سرش را تکان داد: «فکر نمیکنم گفتن تصادفی مناسب باشه. احتمالا فرد ضعیف رو انتخاب میکنه، اما باید توی کمپش باشه. هر دندونی باید به خون آغشته بشه تا با قدرت ارواح پر بشه، اما اون نمیخواد قدرت کمپ خودش رو کاهش بده. در این صورت، چرا برای کشتن ما که به کمپ اون ملحق نشدیم، نمیاد؟»
شیهچی انکار نکرد: «موضوع این نیست.» او سرش را بلند کرد: «فعلا سئوال اینه که روح زن فعلا چندتا دندون نداره. فعلا 2 تا هستند، یکی از لومینگ و اون یکی که من تحویل دادم. فعلا هنوز ژائوجینهوا، یوجینگ، شیائویائو، ماهنگ و 2 بازیگر خاکستری تو کمپ روح زن هستند. یعنی در کل 6 نفر. تعداد دندونایی که روح زن اونا رو نداره تعیین میکنه چند نفر میمیرند. حتی فکر کنم آخرش فقط یوجینگ و ژائوجینهوا زنده بمونند.»
رنزه احساس کرد خوش شانس است.
شیهچی نگاهی به همراهانش کرد: «راستش فکر کنم روح 6 تا دندون از دست داده.»
[لعنتی؟؟؟ چطوری حدس زد؟]
[من باختم. انگار داره به فیلمنامه نگاه میکنه.]
[چرا با اینکه ما دیدگاه دانای کل رو داریم، اون بیشتر از ما میدونه؟]
با دیدن نگاههای متعجب همراهانش، توضیح داد: «این یه حدس بیاساسه. زیاد عصبی نشید.»
او به لوون نگاه کرد: «روز اول، لوون و من درباره این واقعیت بحث کردیم که اعداد 13 و 6 توی غرب شوم هستند. در واقع، 6 شوم نیست، بلکه 3 تا 6 پشت سر هم شوم هستند. چیزی که کمپ حیوونا نیاز داره اینه که 6 تا اتیکت غذا جمع بشند، به خاطر همین حدس زدم اونا هم باید 6 تا دندون جمع کنند. بیاساسه اما دور از ذهن نیست.»
لوون سرش را تکان داد: «مفهوم عدد 13 تائید شد. شام آخر، شام یه مشکلی داشت. بنابراین حدس 6 هم ممکنه درست باشه. فکر کنم اعتبارش خیلی بالاست!»
رنزه به شیهچی نگاه کرد: «نمیخوای مشکل کمپ روح زن رو بهشون بگی؟»
شیهچی شانههایش را بالا انداخت: «اونا نمیتونند دست از کار بکشند بنابراین گفتن بهشون فایدهای نداره. بعلاوه....» با چشمانی سرد لبخند زد: «اونا خیلی باهوشند. البته کم کم میفهمند. بعد ما میشینیم و مبارزهشون رو تماشا میکنیم.»
سروصدای زیادی بیرون بود. کسی باید جسد بازیگر را کشف کرده باشد. گروه 3 نفره شیهچی بیرون رفتند تا ابزاری برای شکستن دیوارها پیدا کنند. این درست موقع شنیدن بحث بود. «شبح مرد دوباره کار کرده!!»
«من تا حالا روحی ندیدم که یه شب 2 بار بکشه. چرا هیچ میانجی وجود نداره؟»
«امشب 3 نفر مردند، 3 نفر...»
«باید فورا دندونا رو پیدا کنیم وگرنه تا فردا شب زنده نمیمونیم...»
«این چطور ممکنه...؟»
رنگ بازیگران پریده بود، در حالی که قیافه ژائوجینهوا و یوجینگ درهم بود. شیائویائو در حالی که نگران امنیت خود بود، سکوت کرده بود. وقتی شیهچی با ابزار از کنار شیائویائو رد شد، او سرفه کرد. شیهچی بدون اینکه چیزی آشکار کند، به او نگاه کرد. شیائویائو کمی برای او سر تکان داد. بعد شیهچی چرخید و بیآنکه چیزی آشکار کند به راه خود رفت و 2 نفر دیگر را داخل حمام کشید.
«مگه قرار نیست دیوارا رو بشکنیم؟»
شیهچی گفت: «صبر کن.»
5 دقیقه بعد، لوون که پشت یک ستون پنهان شده بود، شیائویائو را دید که به آن طرف لغزید. او نگاهی به اطراف کرد و هن...
کتابهای تصادفی

