فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 53

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 53 – جنگ وحشت (8)

پسر تا اینجا را تعریف کرد و ناگهان ساکت شد. آهسته و آرام یک فنجان آب نوشید.

پسری که کنارش بود و نمی‌توانست صبر کند، خیلی سریع مثل شلیک گلوله سئوال کرد: «بعد چی؟ چرا همه به اون روح می‌گند؟ چرا تئاتر بزرگ قفل شد؟ چرا مدرسه تئاتر بزرگ رو جابجا کرد؟»

راوی لحظه‌ای مکث کرد و شیه‌چی تمام جرئیات را در دلش به یاد آورد.

راوی آهی کشید و ادامه داد: «جیانگ‌وی در تئاتر بزرگ رو قبل از آتیش زدن قفل کرد. اون وقت همه داشتند توی پیست می‌رقصیدند و کسی متوجه نشد. محل تئاتر بزرگ خیلی دور از بقیه مدرسه بود. مردم وقتی متوجه شدند و اومدند که همه کسایی که توی تئاتر بزرگ بودند، سوخته بودند. هیچ کس هم نتونست فرار کنه.»

پسرهایی که داستان را شنیده بودند، کمی در رویا بودند: «لعنتی، خوش‌تیپ‌ترین پسر مدرسه و نامزد جدیدش هم مردند؟»

راوی نگاه معناداری به آن‌ها انداخت: «این قطعی نیست.»

پسر با چهره‌ای تلخ گفت: «چطوری می‌تونم در آینده یه نامزد پیدا کنم؟ اگه تقلب کنم تا حد مرگ می‌سوزم. بهرحال من یه مردم و اشتباهاتی که مردای تمام جهان انجام می‌دند رو هم مرتکب می‌شم.»

شیه‌چی: « .... »

راوی ادامه داد: «اون صحنه رو .... واقعا نمی‌شه تصور کرد. اجساد کاملا سوخته و غیرقابل تشخیص بودند. صدها نفر مردند ...»

پسری پرسید: «پدر و مادر جیانگ‌وی چی شدند؟»

راوی پاسخ داد: «والدین جیانگ‌وی تمام ثروتشون رو از دست دادند و اینجا رو ترک کردند و از اینجا دور شدند. مدرسه از سخت‌ترین دوره جان سالم به در برد و تئاتر بزرگ رو بازسازی کرد.

«این خوب نیست؟ همه چیز که به حال طبیعی خودش برگشته. پس چرا مدرسه بعدها تئاتر رو جابجا کرد؟»

لحن راوی مرموز شد و او به صورتی رسمی داستان‌سرایی کرد: «همه فکر می‌کردند موضوع تموم شده، اما تازه این شروعش بود.»

جیانگ‌وی همه رو توی تئاتر سوزوند. تئاتر بزرگ اصلی و باشکوه سوخت و فقط ویرانه ازش باقی موند. وقتی سراغ اجساد رفتند با اونا برخورد شد، مدرسه منتظر بود تا افکار عمومی فروکش کنند تا بتونه تئاتر بزرگ رو بازسازی کنه. اونا امیدوار بودند که گذشت زمان ماجرا رو دفن کنه.

تئاتر بزرگ خیلی زود بازسازی شد و دقیقا همون جای تئاتر اصلی بود. به نظر می‌رسید همه چیز توی مسیر درستش قرار داره تا اینکه یه شب، یه زوج که کار خودشون رو تموم کرده بودند و می‌خواستند جایی برای وقت گذروندن با هم پیدا کنند، به سالن بزرگ تئاتر خالی رفتند.

در اون لحظه عشق بازی، تمایلی به جدایی نداشتند. ناگهان زنگی در تئاتر بزرگ به صدا دراومد. صدای زنگ مدام می‌پیچید. غم‌انگیز و دورافتاده و دل اونا رو می‌لرزوند.

دختر بطور غریزی به ساعت دیواری زرق و برق دار روی سالن نگاه کرد که ساعت 10:17 دقیقه شب رو نشون می‌داد. اون متعجب بود که چرا وقتی رأس هیچ ساعتی نیست، زنگ به صدا دراومده. بعد ناگهان یه صورت سوخته دید که پشت پسر ظاهر شد!

دختر ترسو جیغی کشید و از ترس بیهوش شد. سرمای ناگهانی از پشت پسر پائین اومد، اون سرش رو آروم و سخت چرخوند اما چیزی پشت سرش نبود. اون در حالی که به شدت نفس می‌کشید، فکر کرد این یه زنگ خطر کاذبه. نامزد بیهوش خودش رو برداشت تا بیرون بره که صدای پیانوی شگفت‌انگیز و مرموزی سالن بزرگ تئاتر رو پر کرد.

پسر فکر کرد کسی تظاهر به روح بودن می‌کنه: «کی هستی؟» اون نامزدش رو زمین گذاشت و به اطراف تئاتر نگاه کرد. آخرش هم به سمت صحنه رفت تا پیانو رو چک کنه و سعی کرد کسی رو که تظاهر کرده بود یه روحه پیدا کنه. با این حال وقتی نزدیک‌تر شد، ترسید، پاهاش سست شد و روی زمین افتاد.

هیچ کس روی صندلی پیانو ننشسته بود اما کلیدهای پیانو بطور خودکار فشار داده و نواخته می‌شدند. موسیقی عمیق و زیبایی بود.

.... دقیقا همون آهنگی در حال پخش بود که موقع سوختن تئاتر نواخته شده بود. پسر شروع به عرق کردن کرد. توی چشمای اون، پیانو ناگهان آتیش گرفت و شعل...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی