فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 42

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

[اون نمرده؟؟]

[بازیگر حس خوبی داره. تماشاگرا میخواند سرزنش کنند اما من پر از انتظارم. نتیجه مثل برش سبزیجاته.]

[عالیه آه]

[مرد بزرگ: ستاره جهنم، پایان فانتزی. زامبی: شروع فانتزی، پایان جهنمی. نتیجه‌گیری: مرد بزرگ عالیه.]

در صفحه خارج از فیلم ترسناک، نور قرمز درون چشم زامبی محو شد و صحنه‌های گذشته به سرعت نمایان شد.

یک کوهستان وحشی وجود داشت. پسری فریادهای ضعیف یک جانور را شنید و به دنبال آن رفت. سرانجام او علف‌های هرز را کنار زد و روباه قرمز کوچکی را دید که پای جلویی آن در دام گرفتار شده بود. پسر مهربان روباه را نجات داد و رها کرد. چند سال بعد، پسر، جوان شد. خانواده‌اش فقیر بودند و نمی‌توانست ازدواج کند.

روزی زن جوان مجروح و زیبایی در ورودی روستا ظاهر شد. روستائیان مهربان از او مراقبت کردند. زن گفت که به کوه‌ها قاچاق شده و فرار کرده است. راه برگشت را فراموش کرده و اگر دهکده می‌تواند، او را بپذیرد. همه موافقت کردند.

زن، مرد جوانی به نام یولانگ را فریب داد و او سرانجام همان طور که می‌خواست ازدواج کرد. مرد جوان وفادار و صادق، با زنی ازدواج کرد که شبیه پری بود و طبیعتا اهالی روستا توجه بیشتری به خانواده او داشتند.

آن‌ها به تدریج متوجه شدند که یولانگ قوی و سالم، رنگش کدر و بدنش ضعیف‌تر می‌شود.

برخی از مردم متوجه شدند چیزی اشتباه است. وقتی شنیدند همسرش باردار و آرام است، آماده می‌شدند که از کوه پائین بیایند تا از یک تائوئیست بخواهند به او نگاه کند. فقط یولانگ، بیش از حد توسط همسرش تحت فشار قرار گرفته بود.

یولانگ وقتی متوجه شد همسرش باردار است، از خوشحالی به هوا پرید. روباه، رنگ پریده بود اما سرانجام تصمیم گرفته بود بچه‌دار بشود. شکمش هر روز بزرگ‌تر می‌شد. در 7 یا 8 ماهگی وقتی روباه از خواب بیدار شد، متوجه شد دمش نمایان شده است!

یولانگ در کنار او خر و پف می‌کرد و متوجه چیز عجیبی نشده بود. وقتی روباه با چشمانی خالی به سقف خیره شد، خیالش راحت شد. به نظر می‌رسید فکر می‌کند این اتفاق بعد از یک یا 2 ماه رخ می‌دهد.

هنگامی که زمان زایمان فرا رسید، رئیس روستا و اهالی روستا با گرمی، شخصی را برای کمک به زایمان نوزاد دعوت کردند. چند مرد بزرگ بیرون رفتند تا یولانگ را همراهی کنند، در حالی که زنان داخل خانه رفتند. فریادی از شدت درد از خانه بلند شد. بچه در شرف متولد شدن بود. ناگهان صدای جیغ زنان از خانه بلند شد.

زن خون آلوده روباه شده بود و بچه متولد شده نیز روباه بود. زنان از خانه فرار کردند در حالی که مردان برای یافتن یک تائوئیست از کوه پائین می‌رفتند.

در خانه، یولانگ متوجه حقیقت شد و با در آغوش گرفتن روباه گریه کرد. برای او مهم نبود او روباه بود یا انسان، هنوز هم همسرش بود. یولانگ می‌خواست برود و همه چیز را برای روستائیان توضیح دهد، اما کشیش، تائوئیست روستائیان را تشویق کرد تا روح روباه را دستگیر کنند.

«کشیش تائوئیست، نمی‌تونی اجازه بدی به ما آسیب برسونند!»

به نظر می‌رسید همه روستائیان مهربان چهره خود را تغییر داده‌اند. آن‌ها بسیار آشفته بودند و ابزار کشاورزی را برای مبارزه با روح روباه ضعیف در اختیار داشتند. یولانگ برای محافظت از معشوق خود رفت اما توسط روستائیان که به جنون رسیده بودند مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

نیمی از سر روح روباه خرد شد و وقتی روی تخت دراز کشید وانمود کرد مرده است. او فقط می‌خواست برای این شخص جبران کند، اما به خَیِر خود صدمه زده و عشق خود را برای همیشه از دست داد.

شیطان مرده بود و اهالی روستا در آستانه آه کشیدن بودند که دیدند علائمی روی صورت یولانگ ظاهر می‌شود.

قیافه کشیش تائوئیست تغییر کرد: «خوب نیست! اون زامبی میشه!»

یولانگ قبل از مرگ، از خشم خفه شده و کینه‌اش بسیار عمیق بود. او به احتمال زیاد به زامبی قدرتمندی تبدیل می‌شد. روستائیان شرم داشتند که او را به اشتباه کشتند و برای خرید تابوت طلا با گوشه‌ی مسی پول جمع‌آوری کردند. سپس مکانی را پیدا کردند که دارای فنگ شویی عالی برای دفن بود.

روح روباه، تنها یک نفس برایش باقی مانده بود، بی سروصدا فرار کرد. او روح چند روستایی را بیرون کشید و سرانجام جان خود را بازیابی کرد. او با اشک می‌نگریست که روستائیان، تابوتی را که حاوی یولانگ و فرزندش بود برمی‌دارند.

پس از آن او 20 سال منتظر ماند.

رویا هنوز شکسته نشده بود.

شیه‌شینگ‌لان تازه شمشیر خود را بازیابی کره بود و روی زمین فرود آمد که تلفن همراهش زنگ خورد.

[زامبی‌های عاشق پایان 1 – مرگ برای عشق: عشق عروسکی سفت و سخت که از زندگی و مرگ فراتر رفت.

زامبی‌های عاشق پایان 2 – شکستن رویاها: یک مسابقه متقابل زامبی عاشق به دست آمد.

پایان 2گانه به پایان رسید.]

[تبریک برای تکمیل پایان 2. پاداش: 300 امتیاز]

خارج از فیلم ترسناک:

[کاملا منطقیه. یکی از مرگ و زندگی عبور کرد و دیگری از نژاد. موضوعات ترکیبی عشقیه که از مرگ و زندگی عبور می‌کنند. این عنوان واقعا خوبه.]

[هاه؟ تموم شد؟]

[بازپرداخت رو فراموش کردید؟ من در مورد نحوه بازپرداخت کنجکاوم. قوانین از مرد بزرگ خوش‌شون اومد. این از نوع تندر و بارانی میشه؟]

[نه، آسمان‌ها منصف‌تر هستند. اونا این کار رو نمی‌کنند.]

[اه؟ ناگهان عصبی شدم.]

تلفن یان‌جینگ زنگ خورد. او می‌خواست برای تبریک نزد شیه‌چی برود که چیزی حس کرد. او به تریگرام هشت وجهی درون دست شیه‌چی خیره شد و ترس به تدریج در چشمانش ظاهر شد.

چهره شیه‌شینگ‌لان تیره بود. «اینجا نیا، برگرد!»

در دیسک، انرژی 5 عنصر به تدریج در حال همگرا شدن بود. به نظر می‌رسید آن‌ها در حال عقب‌نشینی هستند اما یک قدرت وحشتناک به آرامی در حال متولد شدن بود.

یان‌جینگ مکثی کرد و قلبش پر از ناراحتی شدیدی شد: « @……&#*؟»

شیه‌چی گفت: «نگران من نباش، اینجا رو ترک کن.»

بازپرداخت قوانین در شرف وقوع بود و او می‌ترسید به یان‌جینگ آسیب وارد کند.

مردم شهر در سایه زامبی‌ها زندگی می‌کردند و اکنون توسط یک مرد عجیب نجات پیدا کرده بودند. چشمان آن‌ها بی اختیار احساس عبادت را نشان می‌داد.

شیه‌شینگ‌لان نگاهی به تائوئیست لیان‌شی انداخت و به او اشاره کرد عقب‌نشینی کند اما تائوئیست لیان‌شی تکان نخورد. فقط لبخند زد: «این پیرمرد بدون شک می‌میره.»

شیه‌شینگ‌لان قبل از اینکه دریابد حیرت‌زده شد. «زندگی خودت رو برای قرض گرفتن زمین شرط بندی کردی؟»

رئیس لیان‌شی لبخند تلخی زد: «بله، من مُردم.»

او واقعا قرار بود بمیرد. حیف که زندگی او بیهوده به نظر می‌رسید.

انرژی 5 عنصر روی تریگرام حرکت می‌کرد. دست شیه‌شینگ‌لان بی حس شد و به آرامی پرسید: «نظرت درباره من چیه؟»

تائوئیست لیان‌شی لبخند تلخی زد: «قطعا نمیخوای جوابش رو بشنوی. نمیخوام قبل از مردن تحت فشار تو قرار بگیرم تا این رو نگم.»

فردی که یک قانون را وام گرفته ممکن است نتواند در بازپرداخت آن زنده بماند، چه برسد به شیه‌چی که 4 قانون را وام گرفته بود. شکی نبود که شیه‌چی در بازپرداخت می‌مرد. تائوئیست لیان‌شی نگاهی به او انداخت و اندیشید حیف است.

به نظر می‌رسید شیه‌‌شینگ‌لان این را فهمید اما هنوز لبخند می‌زد: «من فکر کنم می‌تونم زندگی کنم.»

این یک چیز روشن بود، و چیز دیگر این بود که احساس کرد می‌تواند نجات پیدا کند.

چشمان تائوئیست لیان‌شی گشاد شدند.

صدای ضعیف شیه‌چی شنیده شد: «برادر، من به تو ایمان دارم.»

شیه‌شینگ‌لان لبخند زد.

لحظه‌ای بعد، قدرت قریب به اتفاق قوانین روی دیسک تریگرام پخش شد. مردم شهر و ی...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی