فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 35

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

شیه‌شینگ‌لان برای چند ثانیه خشکش زد و احساس کرد دوباره گربه او را چنگ زده است: «لعنت.» صدایش خشن بود: «تو واقعا وحشتناکی.»

«داری ازم تعریف میکنی؟» شانه بالا انداخت: «اگه میخوای بمیرم، بیا بیرون و من رو بکش.»

او از دهان به دهان گذاشتن نمی‌ترسید.

شیه‌شینگ‌لان، «... شیائوچی»

شیه‌چی ابروهایش را کمی بالا برد و بدون شرمندگی گفت: «بهش عادت کردی.»

« .... » شیه‌شینگ‌لان آتش شیطانی قلبش را خاموش کرد: « میخوای جات رو باهام عوض کنی؟»

«فرقی نمیکنه، باید سراغ ژانگ‌لینو برم. برادر، اگه توی حرف زدن همراهیم کنی آسیبی نمی‌بینم.»

شیه‌چی خندید. او واقعا از درد نمی‌ترسید. پاکیزگی او هم به عادت بستگی داشت. اگر برادرش خوابیده بود، او از درد نمی‌ترسید و نظافتی هم نداشت. تنها پس از بیدار شدن برادرش بود که درد داشت و تمایل به نظافت را احساس می‌کرد.

[مرد بزرگ یه ثانیه پیش با تائوئیست لیان‌شی بحث می‌کرد و حالا سکوت کرده و ...]

[چطور میتونه لبخند بزنه وقتی زندگی یا مرگ شریک کوچیکش نامشخصه؟ اون وجدان نداره.]

[بالایی تو یه آدمربای اخلاقی هستی؟ اون بزرگ‌ترین اولویت خودش رو تقسیم کرده و هر کاری که از دستش برمیومده رو انجام داده. چرا نباید بخنده؟ میخوای مثل لوون با چشمای قرمز و شونه‌های افتاده باشه؟]

[تائوئیست لیان‌شی خون بچه‌ها را بطور مساوی در گودال ریخت، نگاهی به زخم‌های لوون و شیه‌چی انداخت و گفت: «من برای خرید گیاهای دارویی میرم.»

شیه‌چی بلافاصله با اخلاق خوبی پاسخ داد: «ممنونم عمو استاد.»

او نگران نحوه بازجویی از ژانگ‌لینو با حضور تائوئیست لیان‌شی بود. بهرحال، ممکن بود صحنه خیلی خونینی بشود. اگه تائوئیست لیان‌شی تصمیم خودش مبنی بر اجازه دادن به شیه‌چی برای کنترل کننده زامبی بودن رو تغییر می‌داد، مشکل ساز می‌شد.

تائوئیست لیان‌شی دستور داد: «نگاه کنید. لحظه‌ای که لایه خون بچه‌ها خشک شد، بلافاصله یه لایه جدید بریزید. هیچ اشتباهی نکنید.»

آن 2 سر تکان دادند.

به دلیل روابط یان‌جینگ، ژانگ‌لینو در گوشه‌ای فراموش شده بود. در این هنگام، شیه‌چی یک نیمکت برداشت و کنار او نشست. سپس لباس‌هایی را که دهان ژانگ‌لینو را پر کرده بودند، بیرون آورد.

شیه‌چی پرسید: «تو چه نسبتی با خانوم ژائو داری؟»

ژانگ‌لینو با شدت گفت: «سعی نکن از من اطلاعات بگیری. حتی اگه بمیرم هم بهت نمیگم.»

«تو شجاع نیستی؟» شیه‌چی نگاهی به او انداخت و خندید. «تو نمی‌ترسی چون دستات رو از دست دادی، درسته؟ من می‌فهمم.»

چشمان ژانگ‌لینو کمی ترس را نشان داد اما نتوانست بفهمد منظور این شخص چیست. شیه‌چی ناگهان نزدیک‌تر شد و چشمان سوزانش را محکم کرد: «پس از درد می‌ترسی، من می‌تونم زندگیت رو بدتر از مرگ بکنم.»

لوون مخفیانه خجالت کشید. شخصیت و رفتار شیه‌چی بسیار شرورانه بود. او حیله‌گر بود و هر کاری که می‌خواست انجام می‌داد. چه کسی قادر بود تحمل کند؟ شاید او این طور فکر می‌کرد، اما بی صدا شمشیر چوبی هلو را در دستان بلند و زیبای شیه‌چی قرار داد.

چشمان ژانگ‌لینو با وحشت گشاد شد. مرد روبرو خون‌آلود بود و بوی خون شدیدی می‌داد. لکه‌های خون روی پوست نرم او یک کنتراست ترسناک ایجاد کرده بود و چشمانش وحشتناک بودند. آن‌ها پر از سوء نیت شده بودند.

ژانگ‌لینو شک نداشت اگر سکوت کند، این شخص می‌تواند پوست او را باز کند. نوک شمشیر نزدیک می‌شد. ژانگ‌لینو عرق کرده بود و می‌لرزید. هنگامی که نوک شمشیر سرانجام او را لمس کرد و آماده بود پوست شکننده‌اش را باز کند، بالاخره تسلیم شد: «این کار رو نکنید! میگم!»

شیه‌چی با لحن کنایه‌آمیزی زمزمه کرد: «تو خیلی سریع عمل میکنی.» همچنین او را از مشکلات زیادی نجات داد.

شیه‌چی شمشیر را به طرف لوون پرتاب کرد و به صندلی تکیه داد: «خودت اعتراف کن.»

ژانگ‌لینو با رنگی پریده سر تکان داد. 30 دقیقه بعد، او علت ماجرا را اعتراف کرد.

خانواده ژانگ‌لینو نسل‌ها در کار نمایش عروسکی زندگی می‌کردند. عروسک‌های مورد استفاده برای اجرای نمایش هم توسط خود اعضای خانواده ساخته شده و این مهارت به ژانگ‌لینو منتقل شده بود. عروسک‌های ژانگ‌لینو بهترین و معروف‌ترین عروسک‌ها بودند.

او وسواس زیادی نسبت به عروسک‌هایش داشت. شب و روز را صرف نگهداری از آن‌ها می‌کرد و نمی‌توانست به راحتی بخوابد. او ازدواج نکرده و طبیعتا فرزندی نداشت. برای او عروسک‎‌های دست‌سازش همانند همسر و فرزندانش بودند. تمام قلبش را وقف آن‌ها کرده بود.

وقتی فهمید به بالاترین ارتفاع هنرهای عروسکی رسیده، دچار افسردگی شد. شروع به نارضایتی از عروسک‌های سفت و سخت کرد. احساس می‌کرد عروسک باید روح داشته باشد. همه جا به دنبال عروسک می‌گشت و می‌خواست پیشرفت کند، تا اینکه یک روز، عروسک کثیفی را در یک غرفه دید.

این عروسک بسیار رایج و حتی زشت بود. ژانگ‌لینو جارو کرده و آماده نادیده گرفتن آن بود که عروسک به او چشمک زده بود. ژانگ‌لینو دوباره نگاه کرده و عروسک کاملا بی عیب مانده بود. قلب ژانگ‌لینو به تپش افتاد. او با آرامش عروسک را خرید و به سرعت به خانه رفت.

سطح عروسک بسیار لغزنده و روغنی بود. او نمی‌دانست جنس عروسک چیست تا اینکه دستمال سفیدی از پشت عروسک بیرون کشیده بود. با توجه به کلمات روی دستمال، متوجه شد که سطح عروسک در واقع ... پوست انسان است.

این دستمال سفید روش تصفیه عروسک از پوست...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی