سیستم بقا
قسمت: 38
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
ویکتوریا پوزخند زد و دسته ای از طومار ها را به شاهدخت تحویل داد. «بانوی من، مشخصات و پرتره بهترین و با اصل و نسبترین جوانان قلمرو برای پیدا کردن خون سازگار آماده شده. همشون مشتاقانه منتظرن تا به دست شاهدخت انتخاب بشن، بعضیاشون فوق العاده جذابن. کاش منم میتونستم انتخاب کنم!»
شاهدخت نگاهی به ویکتوریا انداخت و با اکراه یکی از طومار ها را برداشت. مردی جذاب با بدن عضلانی در مقابل چشمانش ظاهر شد، تصویر مقابلش مثل موجودی زنده جان گرفت، طوری که انگار مرد عضلانی درست کنارش ایستاده بود. الگوهایی از خطوط و خالکوبی های زیبا روی بدنش با رنگ های نارنجی و سیاه در هم آمیخته شده بودند. چشم های بزرگ و درخشان طلایی رنگش می درخشیدند و در کنار گوش ها و نیش های تیزش، حتی وقتی لبخند می زد، حس خطر و قدرت را القا می کرد. بال های بزرگ و پرپشتش با پر های نقره ای، زیبایی خاصی را به ظاهرش می بخشید و در یک نگاه به همراه لباس هایش که از پارچه های طبیعی شکل گرفته بود، موجودی ترسناک و در عین حال جذاب را به تصویر می کشید و نمادی از قدرت طبیعت و زیبایی وحشی را شکل می داد.
« این مرد جذاب از نسل ببر های بالدار از قلمرو فانی عبور کرده و به جاودانگی رسیده. شاهزاده لوکاس گزینه ی مناسبیه ولی خب مردای جذاب دیگه ای هم هستن که ممکنه خون خوشمزه تری داشته باشن!»
با بازیگوشی لبانش را لیسید و طومار دیگری را به دست شاهدخت داد. «این یکی به نظر خوش طعم تره!»
به دنبال آن تصویر مردی جذاب در مقابل چشمان شاهدخت جان گرفت. چهره ای متوازن و دلربا با گونه های برجسته و نرم، چانه ای قوی و لب های پر و جذاب که به او ظاهری فریبنده و دلنشین می بخشیدند. چشمان بزرگ و نافذ سبز رنگش هر از گاهی با رنگ های دیگری عجین می شدند و موهای بلند مشکی ابریشمی اش با رگه های نقره ای می درخشیدند. بدن متناسب و عضلانی اش با نه دم احاطه شده بود که هر یک در رنگ ها و الگوهای مختلف خودشان را نشان می دادند. ه...
شاهدخت نگاهی به ویکتوریا انداخت و با اکراه یکی از طومار ها را برداشت. مردی جذاب با بدن عضلانی در مقابل چشمانش ظاهر شد، تصویر مقابلش مثل موجودی زنده جان گرفت، طوری که انگار مرد عضلانی درست کنارش ایستاده بود. الگوهایی از خطوط و خالکوبی های زیبا روی بدنش با رنگ های نارنجی و سیاه در هم آمیخته شده بودند. چشم های بزرگ و درخشان طلایی رنگش می درخشیدند و در کنار گوش ها و نیش های تیزش، حتی وقتی لبخند می زد، حس خطر و قدرت را القا می کرد. بال های بزرگ و پرپشتش با پر های نقره ای، زیبایی خاصی را به ظاهرش می بخشید و در یک نگاه به همراه لباس هایش که از پارچه های طبیعی شکل گرفته بود، موجودی ترسناک و در عین حال جذاب را به تصویر می کشید و نمادی از قدرت طبیعت و زیبایی وحشی را شکل می داد.
« این مرد جذاب از نسل ببر های بالدار از قلمرو فانی عبور کرده و به جاودانگی رسیده. شاهزاده لوکاس گزینه ی مناسبیه ولی خب مردای جذاب دیگه ای هم هستن که ممکنه خون خوشمزه تری داشته باشن!»
با بازیگوشی لبانش را لیسید و طومار دیگری را به دست شاهدخت داد. «این یکی به نظر خوش طعم تره!»
به دنبال آن تصویر مردی جذاب در مقابل چشمان شاهدخت جان گرفت. چهره ای متوازن و دلربا با گونه های برجسته و نرم، چانه ای قوی و لب های پر و جذاب که به او ظاهری فریبنده و دلنشین می بخشیدند. چشمان بزرگ و نافذ سبز رنگش هر از گاهی با رنگ های دیگری عجین می شدند و موهای بلند مشکی ابریشمی اش با رگه های نقره ای می درخشیدند. بدن متناسب و عضلانی اش با نه دم احاطه شده بود که هر یک در رنگ ها و الگوهای مختلف خودشان را نشان می دادند. ه...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب سیستم بقا را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

