همترازی با خدایان
قسمت: 131
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 131
تنها لنسلات در این زمینهای تمرین مخروبه مانده بود. با تماشای پشت یو وون که در دوردست ها ناپدید میشد، چانهاش را خاراند.
«حتی سلام منم نپذیرفت، چه مرد سردی.»
لبخند روی صورتش بلافاصله مانند درآوردن ماسکی ناپدید شد.
نگاهش را به جنازه های لولیت و ثال برگرداند.
دو شوالیه میز گرد شکست خورده بودند. آنها نه تنها شوالیههای رده پایینی نبودند بلکه رتبه دارانی بودند که برای مدت زمان طولانیای پادشاه شوالیهها را دنبال میکردند. حتی با اینکه هردوشان باهم به یک نفر حمله کردند، نتوانستند به پیروزی دست یابند.
-اشتباه من بود.
دو نه سه تا، نه حداقل باید چهار نفر میفرستاد. آن زمان نابودی کیم یو وون قطعی میشد. اشتباه محاسباتی او بود که فکر میکرد فقط دو نفر برای شکست کیم یو وون کافیست.
«چطوره دیگه خودتو نشون بدی.» او گفت:
لنسلات سرش را چرخاند. میتوانست یک نگاه را از فاصله بسیار دوری احساس کند.
درست زمانی که چرخید، یک پستصویر در مقابل چشمانش ظاهر شد.
«هیاهوی زیادی به پا کردی.» پیرمردی با موهای سفید گفت:
مرلین به اطرافش نگاه کرد. زمین تمرین به خرابه تبدیل شده بود.
«داشتم به هیاهو رسیدگی میکردم.»
لنسلات نسبت به مرلین با احترام رفتار میکرد، زیرا حتی (پادشاه شوالیهها) آرتور هم نمیتوانست با بی توجهی نسبت به او رفتار کند.
با وجود اینکه لنسلات پادشاه بریتانیا بود، تعداد قابل توجهی از شوالیهها وجود داشتند که مخفیانه با مرلین مانند آرتور رفتار میکردند. علاوه بر این، او قویترین رتبه دار ارشد بریتانیا بود.
کسی مثل او لنسلات را از دور تماشا میکرد.
«میشه بپرسم چرا شما این وقت شب اینجایید؟»
«شب پر سر و صدایی بود.»
«بخاطر این بود که شوالیهها یکم دردسر درست کردن. امیدوارم درک کنید.»
«درک کنم...»
مرلین برای لحظه ای به لنسلات خیره شد و بعد دستش را تکان داد.
سپس...
زمین واژگون شد و گودال زمین تمرین شروع به ترمیم کرد. شدت آن به حدی بود که یک نفر ممکن بود انتظار وقوع زلزله را داشته باشد، اما هیچ لرزشی احساس نمیشد. انگار همه چیز فقط یک توهم بود، زمین بیصدا مثل یک نقاشی حرکت میکرد.
زمینی که در اثر نبرد آسیب دیده بود دوباره صاف شد.
«باشه حتما.»
مرلین که مانند سراب ظاهر شده بود، دوباره از جای خود ناپدید شد.
لنسلات به محیط اطرافش که در یک لحظه تغییر کرده بود نگاه کرد. زمینهای تمرین در یک چشم به هم زدن به شکل اولیه خود بازگشتند.
واقعا باورنکردنی بود.
«به عنوان یه پیرمرد، قدرتمنده.»
چین عمیقی روی پیشانی لنسلات شکل گرفت.
جادوگر بزرگ مرلین. او بزرگترین مانع برای لنسلات، پادشاه بریتانیا بود. با اینحال، از آنجایی که مرلین هیولایی بود که ریشههای عمیق و محکمی داشت، هیچ راهی وجود نداشت که لنسلات بتواند به او دست بزند.
او به محلی که مرلین ناپدید شد نگاه کرد.
حالا که فکرش را میکرد، احتمالاً این اولین باری بود که بعد از چند سال، مرلین را در داخل کملوت ملاقات میکرد.
-یعنی اون داشت کیم یو وون رو تماشا میکرد؟
دو دلیل وجود داشت که لنسلات یو وون را رها کرد. اولی به دلیل تهدید مداخله توسط مدیر و دومی وجود مرلین بود.
مرلین معمولاً در مسائل بیرونی دخالت نمیکرد. فقط شایعاتی در مورد نگهداری از باغ درون قلعه، گذراندن اوقات فراغت و غیره وجود داشت.
با اینحال، مرلین طوری شروع به حرکت کرده بود که انگار از خواب بیدار شده بود.
-اگه واقعا شروع به حرکت کرده...نگاه لنسلات به سمت جایی که یو وون ناپدید شد چرخید، چرا اون؟
*****
یو وون مستقیم به سمت اتاقش رفت.
مصدومیتش زیاد نبود، برای درمان، دارو ها و بانداژهایی که در فهرست اموال خود داشت کافی بود.
«چرا!»
صدای آرتور در سرش پیچید.
دقیقا تا الان چندبار شده؟ در این لحظه، فکر برگردوندن آرتور درون کاینی به ذهنش رسید، حتی اگر فکر میکرد حداقل زمانی که در بریتانیا بود، او را هوشیار نگه دارد.
«پس داری بهم میگی الان باهاش مبارزه کنم؟...
کتابهای تصادفی

