همترازی با خدایان
قسمت: 83
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
سخنان پانگ باک لیم باعث شد مون سو بیک به گوش هایش شک کند.
سو بیک با تعجب گفت: «نائب فرمانده؟»
این عنوانی بود که او با آن ناآشنا بود و برای لحظه ای فکر کرد که شاید به نوعی «نایب رئیس» را به عنوان «نایب فرمانده» اشتباه شنیده است.
اما قبل از آن…
سو بیک تعجب کرد: فکر میکردم کیم یو وون به هیچ مدرسهی رزمیای وابستگی نداشته باشه.
سپس چیزی به ذهنش خطور کرد.
یعنی ممکنه که...
تنها یک مکان در قلمرو رزمی کنونی وجود داشت که از عنوان «نائب فرمانده» استفاده میکرد.
دستهای که بیشتر به یک گروه مذهبی نزدیک بود تا یک مدرسه رزمی. گروهی واقع در کوه بهشت که واقعاً میتوانست ادعا کند قوی ترین سازمان رزمی است.
فرقه شیطانی بهشتی.
شایعه ای به طور گسترده منتشر شده بود مبنی بر اینکه دست راست فرماندهی فرقه در این مسابقات شرکت میکرد و یو وون تنها بازیکنی بود که آزمون فرقه را با موفقیت پس داده بود.
سو بیک احساس سردرگمی میکرد. چرا که امکان نداشت فقط بهخاطر گذراندن یک آزمون معمولی به او چنین لقبی میدادند که جایگذین فرماندهی کل فرقه باشد.
می خواست به این وضعیت شک کند، اما همین لحظه آن را با چشمان خود دیده بود.
قورت دادن -
سو بیک شمشیر خود را پایین آورد و باکلیم در حالی که به سمت یو وون میرفت به چشمان او خیره شد.
پس از سنجش وضعیت، با مشت به کف دستش زد.
باک لیم پرسید: «این یه مبارزهی واقعیه قربان؟»
یو وون پاسخ داد: «ما هنوز شروع نکردیم.»
یو وون طبیعتاً کمتر مودبانه صحبت میکرد، در حالی که از طرف دیگر، باک لیم برخلاف قبل، اکنون با احترام بیشتری با او صحبت میکرد. آنها به سادگی از قوانین فرقه شیطانی آسمانی پیروی میکردند.
«الان چه کاری مایلید باهاش انجام بدم؟» باک لیم در حالی که به سو بیک نگاه میکرد پرسید. «نیازی به کشتنش هست؟»
به نظر میرسید که باک لیم آماده جنگیدن باشد، مثل اینکه منتظر دستور یو وون برای رها کردن قدرتش بود.
هالهی جنگجاوری شدیدی از بدن باک لیم جاری شد و در یک لحظه، سو بیک نسبت به او احساس کوچکی کرد.
سو بیک حالا متوجه شد: اون یه رتبهداره!
و او متوجه شد که باک لیم فقط یک رتبهدار معمولی نیست، بلکه بالاتر از اکثر رتبهدارهای قلمرو رزمی است.
سو بیک سعی کرد تفاوتشان را اندازه گیری کند که مبارزه با باک لیم چگونه پیش خواهد رفت.
سو بیک سناریوهای مختلف را در ذهن خود بررسی کرد: من 90 درصد شانس باخت دارم... و حتی اگر برنده بشم هم، باز کار خیلی سختی دارم.
حریف او یک رتبهدار از فرقهی شیطان بهشتی بود، بنابراین حتی اگر برنده میشد، باعث ایجاد دشمنی میان آنها میشد.
در نهایت فقط یک تصمیم میتوانست بگیرد.
«آهم. م-من عذرخواهی میکنم.» سو بیک سرفهای ساختگی بیرون داد و در حالی که شمشیر خود را در غلافش قرار میداد، خود را آرام کرد. «نمیدونستم که شما نایب فرماندهی فرقه شیطانی بهشتی هستید. اگه میدونستم که قبلاً عضو یه مدرسه رزمی بودی، بهت نزدیک نمیشدم.»
باک لیم گفت: «ما مدرسه رزمی نیستیم. طوری رفتار نکن که ما مثل همدیگه هستیم.»
«ب-به هر حال...» باک لیم عرق سرد روی پیشانی اش را پاک کرد و در حالی که دور میشد گفت: «یک بار دیگه هم میگم، متاسفم. فعلا خداحافظ.»
“…»
یو وون دور شدن سریع سو بیک را نگاه کرد.
باک لیم با نارضایتی به او خیره شد.
از یو وون پرسید: «به همین سادگی میخوای از خیرش بگذری؟»
«واقعا نمیدونم مشکل اون یارو چیه ولی در حال حاضر اون زیاد اهمیت خاصی نداره.»
«پس الان چی اهمیت داره؟»
«بهنظر میرسه که قبیلهی جیگال ازش حمایت میکنن.»
باک لیم با پوزخندی خفیف حرف هایش را در نظر گرفت: «پس میگی قبیلهی جیگال...خب، ما بعد از مسابقات یه جلسه به صرف شام با قبیله نامگونگ داریم. این مسئله رو با اونها مطرح میکنم. اگه بازم چنین اتفاقاتی رخ بده باید به درستی باهاشون برخورد بشه.»
«جلسه به صرف شام؟ با قبیله نامگونگ؟»
«شما هم میخواید که بهمون ملحق بشین قربان؟»
قبیله نامگونگ مکانی بود که به عنوان بزرگترین مدرسه رزمی شناخته شده بود در حالی که فرقه شیطانی آسمانی در کوه بهشت پنهان شده بود.
یو وون فکر نمیکرد فرقه ای که تازه شروع به حرکت کرده بود به این سرعت با قبیله نامگونگ ملاقات کند.
«ببینم خودتون بودین که شایعه رو پخش کردید؟»
«چه شایعهای رو منظورتونه؟»
«همون که میگفت قراره نائب فرماندهی فرقهی شیطان آسمانی داخل مسابقات شرکت کنه.»
باک لیم پوزخند نرمی زد: «اوه، اون… اعضای فرقه حتما باید یه چیزایی نشت داده باشن، هر چی نباشه از اینکه دوباره میتونن به قلمرو رزمی وارد بشن حسابی هیجان زده هستن. اون بچهها خیلی پرحرفن.»
یو وون پرسید: «شخصیتت از اولم همیشه اینطوری بود؟»
«هاهاها! من وقتی حرف از مبارزه نباشه اینطوری هستم قربان.» آن خندهی بی شرمانه علامت تجار...
کتابهای تصادفی

