همترازی با خدایان
قسمت: 58
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
«نصف ماه؟»
«بله. ظاهراً مدت زیادیه که در کتابخانه هنرهای رزمی درحال چرخیدنه.»
موگوک بعد از شنیدن گزارش زیردستش فنجان چای را روی زمین گذاشت.
او قبلاً شنیده بود که یو وون از اتاق تمرین خارج شده است. فکر می کرد که یو وون چند هنر رزمی را انتخاب کند و به اتاق تمرین برگردد، اما تا الان نیم ماه بود که او خودش را داخل کتابخانه حبس کرده بود...
«اونجا داره چیکار میکنه؟»
«وقتی که چکش کردم به نظر می رسید که قصد داره هر کتابی رو مرور کنه.»
«همه اونهارو؟»
خود موگوک چندباری داخل کتابخانه هنرهای رزمی بوده. او حتی چند کتاب هنرهای رزمی را نیز بررسی کرده بود.
مرور همه این کتاب ها در سه سال غیرممکن است، چه برسد به اینکه سه ماه باشد.
«اولش که کوهی از مواد دارویی رو از درمانگاه گرفته و حالا هم این. اون فقط پشت سرهم کارهای عجیب و غریب انجام میده.»
«قربان. به شخصه فکر نکنم او کسی باشه که لردها باید به فکرش باشند.»
البته که زیردست این فکر را می کرد. طبیعی بود بازیکنانی که به طبقه دهم- قلمرو هنرهای رزمی- می رسیدند هنرهای رزمی یاد بگیرند و تمرین کنند. اگرچه این یک انتخاب شخصی بود که واقعاً تلاش کنید و بر آن مسلط شوید اما کارهای فعلی یو وون به نظر اتلاف وقت کامل بود.
«به نظرت کارهاش عجیب نیست؟»
«بله قربان.»
«من هم همینطور فکر میکنم.»
موگوک به انعکاس تصویر خود روی فنجان چای نگاه کرد.
«افکار و اعمالش کاملاً غیرقابل پیش بینیه.»
او انتظار داشت که یو وون به مدت سه ماه در اتاق سخت تمرین کند زیرا واقعاً هیچ کار دیگری وجود نداشت که بتواند انجام دهد. با این حال کارهای یو وون همچنان برخلاف انتظارات او بود.
لبخند کمرنگی بر روی صورت موگوک شکل گرفت.
«هرچقدر بیشتر انتظارات من رو نادیده میگیره امیدم بهش بیشتر میشه.»
موگوک بعد از دیدن یو وون احساس عجیبی پیدا کرده بود.
قدرتی که او از یو وون احساس کرده بود آنقدرها هم چشمگیر نبود. البته که این برای بازیکنی که تازگی به طبقه دهم رسیده بود باورنکردنی بود اما در مقایسه با رتبه دارهایی که در صدر برج ایستاده بودند، چیزی نبود.
با این حال...
-میتونم اون را تو چشماش ببینم.
موگوک میتوانست بگوید که یو وون حتماً یک روز تبدیل به یک رتبه دار میشود.
هرچه آرزوها و هدف های فرد بزرگتر باشد، وسعت دید او نیز بزرگتر خواهد بود.
این تمام چیزی بود که وقتی موگوک برای اولین بار یو وون را دید به فکرش رسید اما دیگر اینطور نبود.
«بیاید سریعاً شروع کنیم.»
موگوک احساس متفاوتی از او گرفت وقتی که دید او با اطمینان فوراً درخواست شروع آزمون با لرد مشت را کرد.
-به نظر نمیرسه که قصد داشته باشه به چیزی عالی تبدیل بشه، چون همین الآن هم...
موگوک با خودش فکر کرد.
یو وون مغرور نشده نبود و اعتماد به نفس بیش از حد نداشت. برای او کاملاً طبیعی بود. در مقایسه با دنیایی که به آن می نگریست آزمون فرقه اهریمن بهشتی کوچک و ناچیز بود.
این صرفاً توقفی در سفر طولانی او بود و یو وون درحال حاضر نگاهش به چیزی فراتر از این آزمون بود.
موگوک گفت:«اون مکانی بسیار والاتر از اینجا رو مد نظر داره.»
***
یک ماه دیگر گذشت. در مجموع دوماه از سه ماه وعده داده شده گذشته بود.
یو وون تا به حال فقط موفق شده بود نیمی از کتاب های موجود در کتابخانه هنرهای رزمی را مرور کند.
تاپ-
یو وون کتابی که درحال خواندن آن بود را بست.
نگهبانانی که مراقب یو وون بودند انتظار داشتند که او کتاب را سرجایش بگذارد همانطور که در تمام این مدت میگذاشت اما این بار متفاوت بود.
«پیداش کردم.» یو وون درحالی که با خودش زمزمه میکرد کتاب را برداشت.
یک ماه از وقتی که او خودش را در کتابخانه هنرهای رزمی حبس کرده بود، فقط توپ های غلات را میخورد و به سختی میخ...
کتابهای تصادفی

