همترازی با خدایان
قسمت: 35
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
یو وون، وون چئون را با یک طناب محکم بست.
اگرچه ممکن است که بازیکن طبقه اول باشد اما خیلی با مهارت است بنابراین یو وون برای این موقعیت یک طناب بسیار با دوام از فروشگاه خریده بود.
«آیی...»
وون چئون در حالی که غر میزد سرش را پایین انداخت. او حدس زد که حتماً یک طناب گران قیمت است. مهم نبود چقدر مانا برای افزایش قدرتش استفاده می کرد چون فایده ای نداشت.
یو وون هنگام تماشای وون چئون دستش را بلند کرد.
سیلی زدن-
«آخ!»
«روتو بر نگردون. دقیقاً میدونم به چی فکر میکنی.»
«چرا این کارو با من میکنی؟»
«چون که تو وون چئونی.»
«اشتباه گرفتی. قسم میخورم.»
«پس چرا یکم قبل تر سعی کردی فرار کنی؟»
« به خاطر اینه که نگاه ترسناکی داشتی و فکر کردم که ممکنه اینجوری شه ...»
صدای وون چئون در حالی که سرش را پایین می آورد محو شد. او چهره ای پاک و معصوم داشت و طوری به نظر می رسید که انگار میخواهد از اتهام دروغ گریه کند.
هارگان با چهره ای گیج نگاهی میان یو وون و وون چئون انداخت.
«صبر کن.»
هارگان به یو وون گفت که عقب برود. وقتی یو وون به اندازه کافی به او نزدیک شد سوالی را زمزمه کرد.
«مطمئنی همون کسی هست که دنبالشی؟»
«مطمئنم.»
«چطور انقدر میتونی مطمئن باشی؟ اون واقعاً میتونه به خاطر اینکه ترسیده بوده فرار کرده باشه.»
«فرار کردن فقط برای اینکه یه اسم شنید؟ به نظرت عجیب نیست؟»
«اما فقط با این بگی که اون پادشاه شغال هاست...»
«این.»
یو وون خنجر کوچکی را که روی زمین چسبیده بود بلند کرد و تکان داد. این سلاحی بود که وون چئون به سمت یو وون پرتاب کرده بود.
«به نظرت این یک چاقوی معمولیه؟»
«پس چیه؟»
«از نزدیک به زمین نگاه کن.»
«...؟»
هارگان مکانی را که خنجر در آن بود چک کرد. در ابتدا فکر میکرد که چیز عجیبی نمی یابد اما با بررسی دقیق تر چیز عجیبی را پیدا کرد.
«ذوب شده....»
هارگان در ابتدا فکر میکرد که چاقو در زمین فرو رفته است اما این اشتباه بود. وقتی چاقو افتاده بود، زمین را ذوب کرده و طوری به نظر می رسید که انگار در آن فرو رفته است.
حالا که به آن فکر میکرد عجیب بود که یک چاقو فقط با افتادن آنقدر در زمین فرو رفته باشد، مگر آنکه یک چاقوی خاص باشد.
«این یک سم قویه. این چیزیه که بازیکنای طبقه بالا استفاده می کنند نه بازیکن طبقه اول.»
یک سم کشنده از طبقات بالا. این ماده ای بود که استفاده از آن بر روی بازیکنان دیگر غیر قانونی بود. نه تنها بدست آوردن آن نیاز به گرفتن مجوز از دفترخانه داشت همچنین بدست آوردنش فوق العاده دشوار بود.
«واقعاً فکر میکنی صاحب یک مغازه خوار و بار فروشی صاحب همچین چیزی میشه؟ باورت میشه همیشه هم اونو داخل آستینش قایم میکنه؟»
قطعاً چند چیز عجیب وجود داشت. به این معنی بود که…
صدایی ناگهان گفت:«اطلاعات از کجا درز کرده؟»
در حقیقت این صدای وون چئون بود ولی صدایش خراشیده تر شده بود و شیوه گفتارش خیلی بیگانه تر به نظر می رسید. فقط صدایش نبود...
کرررک-
چهره وون چئون به آرامی شروع به تغییر کرد.
در چهره ی به نظر جوان او چین و چروک ها شروع به پدیدار شدن کردند و چشم هایش بسیار خطرناک تر به نظر می رسید. انگار که ناگهان پیر شده بود.
«...پس راست می گفتی.»
هارگان الآن کاملاً یو وون را باور کرده بود. این مرد وون چئون، پادشاه شغال ها بود.
«چطور هویت منو کشف کردی؟ و مهم تر از اون اسم منو چطوری یاد گرفتی؟»
« برام سواله که چطور متوجه شدم؟»
یو وون در پاسخ به سوال وون چئون لبخندی زد و با تمسخر با سوالش به سوال او جواب داد. این باعث شد که وون چئون دندان هایش را به هم فشار دهد و به یو وون خیره شود.
«ظاهراً هیچ ترسی نداری. میدو...
کتابهای تصادفی


