همترازی با خدایان
قسمت: 23
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
بوم_ ارباب سیاهچال شکست خورد. یو وون، که روی پشتش نشسته بود، اعصابش خورد شد.
«احمق سرسخت.»
هیولایی که صدها پا داشت و در برج، او را اژدهای انگل صدا میزدند. با وجود ظاهرش که شبیه به حشرهها بود، کشتنش کار سخت و طاقتفرسایی بود... بابت همین، حدود سی دقیقه طول کشید تا یو وون بتواند آن را شکستش دهد.
با این حال به لطف این مبارزه توانست ارتقاء سطح پیدا کند.
[شما ارتقا سطح پیدا کردید.]
[قدرت +۱]
[چابکی +۱]
[قدرت سری +۱]
«باید حواسم به قدرت غول آسایی باشه. علاوه بر اینکه خیلی مانا استفاده میکنه. با وضعیت فعلی، روی بدنم هم فشار زیادی میاره.»
یو وون از شکست دادن ارباب این سیاهچال، امتیاز زیادی نسیبش شد. علاوه بر اینکه ارتقاء سطح پیدا کرد، توانست با تمام توانش بجنگد، که باعث شد تواناییش در مبارزه را بهتر بسنجد.
این باید کارمو راه بندازه.
با شکست دادن اژدهای انگل، به دومین هدفش در این سیاهچال هم رسیده بود. علاوه بر همهی اینها یک اتفاق غیرمنتظره هم افتاد.
[شما ۳۰۰۰ امتیاز از کامل کردن این اتاق به دست آوردید.]
[درصد تکمیل ستارهی بهشتکش، یک درصد افزایش پیدا کرد.]
بعد از شکست دادن یک همچین هیولایی فقط یک درصد افزایش پیدا کرد! با اینحال، این اولین بار بود که جنگجوی بهشتی انقدر زیاد شده. با کشتن هزاران هیولا تو روزهای قبل فقط دو درصد گیرش اومده بود.
«یعنی اگه هیولاها و اژدهاهای با کلاس بالاتر و سختتر رو بکشم، زودتر تکمیل میشه؟» یو وون الان دیگه مطمئن شده بود که تکمیل مقام جنگجوی بهشتی فقط به تعداد هیولاهایی که میکشد بستگی ندارد، بلکه به سختی کشتنشون هم برمیگرده. «روند تکمیل این یکی خیلی کند پیش میره. فکر کنم باید بیشتر روی کشتن اربابها تمرکز کنم، تا زودتر بتونم به کاملش کنم.»
به غیر از افزایش تواناییهای مختلف، جنگجوی بهشتی کار خاصی نکرده بود. در توضیحاتش نوشته شده بود که با توجه به درصد تکمیلش به افزایش بقیه تواناییها کمک میکند، ولی گفته نشده بود چقدر.
«یه چیز قطعیه، باید کاملش کنم تا بفهمم واقعا چیکار میتونه بکنه.»
یو وون روی جسد گندهی هیولای حشره مانند نشست و شروع به ماساژ دادن دست راستش کرد. با این وضع بدنیاش، قطعا مهارتی که تواناییهایش را بالا ببرد بنیاز داشت.
کرییییک- از سمت دیگهی اتاق، جایی که یو وون ازش وارد شده بود، در باز شد و چند نفر وارد اتاق شدن.
«اینجا... چه اتفاقی افتاده؟»
«اون دیگه کیه...؟»
از دیدن اتاق رئیس تو این وضعیت شوکه شده بودن، که حقیقتا واکنش منطقیای بود. صدها هیولای حشرهای کشته روی زمین بود، علاوه بر اون جسد هیولای ارباب که شبیه یک اژدها بود هم کنارشان بود. این اتاق پر از شگفتی بود.
یو وون به افرادی که تازه وارد اتاق شده بودن نگاه کرد و با خودش فکر کرد:«شانس آوردن.»
این یک سیاهچال مخفی تو آخرین منطقهی آموزشی بود. یو وون نمیدانست چطوری اینجا را پیدا کردن، ولی با نگاه کردن بهشان تقریبا دستش می آمد که چقدر قوی هستند. «اگه قبل از من اومده بودن، همشون سلاخی میشدن... نه، شاید چندتاشون میتونستن فرار کنن، ولی بقیه میمردن.»
یو وون با دقت بیشتر نگاهشون کرد. چند تا چهره آشنا بینشون بود.
«اون الوادور نیست؟ معمولا با پالاندینته میگرده. و اون یارو...»
یو وون چشمش به فرد دیگه افتاد که مثل خودش کرهای بود.
«اون لی سانگ یونه؟»
همشون شرکت کنندههای خوبی بودن. اینکه با همدیگه یک گروه تشکیل داده بودن... جالب بود.
یو وون بالاخره تصمیم گرفت حضورش را اعلام کند پس گفت:«یکم دیر رسیدید.» افراد گروه که داشتن دور تا دور اتاق رو نگاه میکردن چشمشان بالاخره به یو وون افتاد. یو وون ادامه داد:«این یارو...» و به ارباب هیولاها اشاره کرد و گفت:«همین چند لحظه پیش مرد.»
«تو...»
«خودت تنهایی همشون رو کشتی؟!»
همهی افراد گروه مضطرب شده بودن و آما...
کتابهای تصادفی


