فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همترازی با خدایان

قسمت: 9

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

یو وون به آرامی قدم به ناحیه‌ی امن گذاشت. مردم با دیدن این منظره‌ی باور نکردنی در میان خودشان پچ‌پچ می‌کردند.

​«ا-اون الان چیکار کرد؟»

«تونستی اون‌ها رو بکشی؟»

«پس...»

​​​​​چشمان مردم از یو وون به تکه‌های بی شماری از اجساد روی زمین افتاد. اگر کرم‌های زمینی قابل کشتن بودند، پس هزاران نفری که در خارج از ای منطقه‌ی امن قتل‌عام شده بودند هم می‌توانستند زنده بمانند؟ ​

«هی، یو وون!»

​​​​​​​​یک نفر به یو وون نزدیک شد.

​​​​​​​​هنگامی یو وون سر خود را به سوی صدای آشنا چرخاند، کیم میونگ هون را دید که راه خود را از میان جمعیت به سوی او پیش می‌برد. ​

«تو کجا رفتی؟ چون یدفعه‌ای ناپدید شدی حسابی نگرانت شدم.»

یو وون با خودش فکر کرد که میونگ هون باید در بازیگری مهارتی مادرزاد داشته باشد. در مقابل همه‌ی این افراد، او می‌توانست به راحتی، به رفتار دوستانه‌ای با یک پسر زیر سن قانونی داشته باشد که تا همین دیروز از آن به عنوان یک کیسه بوکس استفاده می‌کرد. ​

میونگ هون می‌دانست که نشان دادن "دوستی‌اش" با یو وون به مردم برای او سودمند خواهد بود. ​

به جای جواب دادن به میونگ هون, یو وون اطراف خود نگاه کرد. ​

هوا سنگین بود. در نگاه مردم ترکیبی از ترس، نگرانی و امید وجود داشت. ​

یو وون بدون توجه به اعدادی که روی دیوار نامریی در مرکز ناحیه‌ی امن حکاکی شده بودند، به راه افتاد. ​

[‏ ۱۴۲۷ / ۱۵۰۰ ]

حداکثر ظرفیت آنجا ۱۵۰۰ نفر بود. ۱۴۲۷ از آن جمعیت ابتدایی، تعداد بسیار کم‌تری بود. همچنین... ​

یو وون با اشاره به غذایی که مردم در دست داشتند، پرسید: «غذایی که اونا دارن...»

غذاهایی که به نظر می‌رسید از فروشگاه‌ها و رستوران‌های فست فود به غارت رفته‌اند. «برای به‌دست آوردنشون از ناحیه‌ی امن رفته بودین بیرون؟»

نزدیک‌ترین فروشگاه در فاصله ۲۰ متری ناحیه امن قرار داشت. طوری به نظر می‌رسید که انگار غذایی که در دست داشتند از خارج از ناحیه‌ی امن به‌دست آورده شده بود. ​

میونگ هون گفت: «ما چاره دیگه ای نداشتیم. ما غذای زیادی نداشتیم و مراحل سوم و چهارم قطعا سخت‌تر از اینن.»

" پس چیزی که شما می‌گید اینه که... اینه که شماها به جیره نیاز دارین.»

«آره درسته.»

«خوب شماها اشتباهم نمی‌کنید.»

کم‌تر از سه دقیقه به مرحله‌ی دوم باقی مانده بود. ​

آشوب قبلی هم احتمالا برای افرادی بوده که قبل از پایان مرحله‌ی دوم آموزشی در مورد تامین جیره غذایی بیشتر عصبی و نگران بودند. ​

«پس این اونا تیم تامین منابعن؟» یو وون به مردم نگران و شوک زده نگاه کرد. «اونا مردمی هستن که به منطقه‌ی بیرونی پرت شدن، مگه نه؟»

آن‌ها افرادی بودند که در ناحیه امن نارنجی بودند. مردمی که تقریبا مرده بودند. آن‌ها کسانی بودند که جیره غذایی را برای گروه درون ناحیه جمع می‌کردند. ​

«خوب بعدش چی؟ بازم می‌خواید به همچین کارایی مجبورشون کنید؟ تا همینطوری بتونن غذای بیشتری براتون جمع کنن؟»

«خوب اونا در هر صورت قرار بود که بمیرن.»

حق با میونگ هون بود. آنها ادمایی بودند که باید می‌مردند. ​

با این حال، مردمی که آن‌ها را به سمت مرگشان تبعید کرده بودند، هیچ حقی برای تصمیم‌گیری درباره سرنوشت آنها نداشتند. ​

«پس از اونجایی که اون‌ها باید می‌مردن، شما می‌خواین که اونا جون خودشون رو به خطر بندازن و مواد غذایی براتون جمع کنن...» یو وون این را گفت و مستقیم به چشم‌های میونگ هون خیره شد.

​ میونگ هون ‏پس از دیدن چهره‌ی یو وون ‏شروع به لرزیدن کرد. یو وون به جز خیره شدن به او کاری انجام نمی‌داد، اما نمی‌توانست از ترسش جلوگیری کند. این همان یو وونی نبود که او زمانی می‌شناخت.

​میونگ هون از نگاه یو وون پرهیز کرد, اما وقتی به گروهی که در آن نزدیکی ایستاده بودند توجه کرد, شهامتش را پس گرفت. ​

میونگ هون در حالی که مستقیما در چشم‌های یو وون نگاه می‌کرد شروع به صحبت کرد. «به‌نظر می‌رسه که تو هنوز با شرایط خو نگرفتی.»

«که یعنی؟»

​​​​​​​​

«هنوزم فکر می‌کنی که این همون دنیای مضحک و راحتی که در اون زندگی می‌کردی؟ دنیایی با قوانین و اخلاقیات؟ دنیایی با قوانین و اخلاقیات؟» میونگ هون پس از پرسیدن این سوال به چهره‌ی افرادی که در کنارش بودند نگاه کرد.

او یک باقی را دید که سرشان را تکان می‌دادند. بخشی از آن به این خاطر بود که آن‌ها موافق بودند، اما بخشی دیگر هم به این خاطر بود که آن‌...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همترازی با خدایان را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی