رز چینی
قسمت: 5
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
رز چینی – فصل 5
«من و برترند هم پایهای بودیم. اوایل سال، من با توجه به امتیازات کُلیم رتبهی اول رو توی مدرسه داشتم، اما وقتی حرف از نمرات آکادمیک میشد، برترند همیشه اول بود.»
«من خیلی بهش حسودی میکردم.»
«برترند توی خیلی از رقابتها منو شکست میداد. اون همیشه اول میشد و من هم مجبور میشدم با مقام دوم کنار بیام. یادمه اون موقعها همه منو سر این قضیهی همیشه دوم بودنم مسخره میکردن.»
«من از بدو تولد مورد توجه همه بودم، حتی خدا. همیشه بهترین بودم و هیچوقت فکرش رو نمیکردم که یه روزی یه بیمصرف از محلهی فقیرنشین پیداش بشه و منو شکست بده و حتی باعث بشه بقیه مسخرهام کنن. خیلی عصبانی بودم.»
«سال سوم تحصیلمون، مدرسه یک توصیهنامه برای پذیرش توی دانشگاه Y گرفته بود که من و برترند سر اون باهم رقابت کردیم.»
«بعدش هم برترند مُرد...»
«و همونطور که خودتون میبینید من توی دانشگاه Y هستم. از لیسانس تا دکترا توی این دانشگاه درس خوندم. بعدش اینجا موندم و استادیار شدم و نهایتاً تونستم با موفقیت به درجهی استادی توی این دانشگاه برسم.»
«اونموقعها خیلی بچه و احمق بودم. این من بودم که کشتمش. به گناه خودم اعتراف میکنم و حاضرم با جونم تاوانش رو پس بدم.»
کلارنس اتفاقات گذشته را با آرامش توصیف کرد. سرجمع، او همکلاسی خود را بهخاطر رقابت سر گرفتن پذیرش توی دانشگاه Y کشته بود.
حقیقتاً که عجیب است.
استیون این بار نیز از آرتور خواست تا بازجویی را رهبری کند و روند بازجویی خیلی ملایم پیش میرفت. در واقع، آنقدر ملایم که آرتور به این سادگیها نمیتوانست به اعترافات کلارنس اعتماد کند. کلارنس قطعا دروغ میگفت!
آرتور پرسید:«یعنی شما همکلاسیتون رو فقط به خاطر رقابت درسی کشتین؟ این انگیزه زیاد جوندار نیست. من با دانشجوهاتون صحبت کردم، همهاشون متفقالقول بودن که شما زیاد به کارتون علاقمند نیستین، حتی ارتقای شغلی هم براتون مهم نیست. همچین آدمی، کسی نیست که برای موفقیت دست به هر کاری بزنه.»
کلارنس پاسخ داد:«کی گفته رقابت درسی انگیزهی خوبی نیست؟ این همه مورد مشابه توی دنیا وجود داره، مگه نمیدونین؟ درضمن، الان، الانِ و گذشته هم گذشته. مرگ برترند باعث شد من نسبت به این چیزها بیتفاوت بشم.»
آرتور ادامه داد:«ولی با پیشینهی خانوادگی و نمراتی که داشتی، اصلا نیازی به جنگیدن برای اون توصیهنامه نبوده.»
کلارنس پاسخ داد:«از باختن به یه بچهی فقیر احساس حقارت میکردم.»
آرتور پرسید:«چهجوری کشتیش؟ برترند اون موقع توی مدرسه چیکار میکرد؟»
کلارنس گفت:«من صداش زدم بیاد، همونطور که روی پشت بوم ایستاده بود هُلش دادم پایین. بعدش با پلیس تماس گرفتم. اونموقع خیلی ترسیده بودم و وانمود کردم اولین نفری هستم که صحنهی جرم رو کشف کرده. شما قبلاً درموردم تحقیق کردین، پس باید بدونین والدینم چیکارهان. اونها کمکم کردن روی قضیه سرپوش بذارم.»
«پس درمورد عذر نبودنت هنگام وقوع قتل چی؟»
«پدر و مادرم یه چیز الکی سرهم کردن.»
«پس ضربههای روی بدنش هم کار شما بوده؟»
کلارنس سرش را به نشانهی تایید تکان داد:«بله، اونها هم کار من بودن.»
آرتور در هنگام بحث با کلارنس خشم خود را به زور سرکوب کرده بود، بنابراین با حالتی آرام عکس کالبدشکافی برترند را مقابل کلارنس قرار داد و چندتا از زخمها را با هم مقایسه کرد:«مزخرف میگی. این دوتا زخمی که طبق گزارش کالبدشکافی، همزمان ایجاد شدن رو ببین. اولی کارِ یه آدم چپدست بوده، در حالی که دومی رو یه راستدست ایجاد کرده. جای لگدهای روی بدنش هم از کفشها و اندازهپاهای مختلف بودن. نگو که موقع لگدمال کردنش تندتند کفشت رو عوض میکردی!»
آرتور سرش را بلند کرد تا نگاه خیره...
کتابهای تصادفی

