فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

رز چینی

قسمت: 3

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

رز چینی – فصل 3

وقتی آرتور سرش را بلند کرد، به سختی می‌توانست برج‌های بلند دوردست را ببیند. شکوه و عظمت آن ساختمان‌های بلند و مجلل کاملاً با خانه‌ی درب و داغان و قدیمی روبه‌رویش در تضاد بود.

از شمایل این خانه‌ی قدیمی مشخص بود که خیلی وقت است که به آن رسیدگی نشده است. معلوم بود که درخت اقاقیای حیاط مدت‌هاست پژمرده باقی مانده، علف‌های هرز بیش از اندازه رشد کرده بودند و مگس‌ها به دور انبوهی از زباله‌ها با صدای ویزویزکنان می‌چرخیدند.

آرتور به درب چوبی خانه که به سختی از لولاها آویزان شده بود نگاهی انداخت و برای مدتی صاحب‌خانه را صدا زد تا این‌که بالاخره صدای آمدن کسی را شنید و درب خانه باز شد.

این پیرمرد ژولیده هیچ شباهتی به عکس برترند نداشت. پیراهنی گشاد، پوشیده از لکه‌های زرد بر روی آستین و یقه‌اش، به تن کرده بود، به همراه موهای به هم ریخته و دماغی سرخ رنگ. طبق چیزی که در پرونده نوشته شده بود او باید حدود شصت سال داشته باشد، اما مثل یک پیرمرد هفتاد یا هشتاد ساله به نظر می‌رسید و چنان بوی منزجرکننده‌ای می‌داد که انگار همین الان از یک تابوت پوسیده سر در آورده باشد. شاید به خاطر این بود که هنوز هوش و حواسش سر جایش نبود چون با حالتی گیج مانند به دو مهمان ناخوانده خیره شده بود و با عصبانیت پرسید:« بازم اون همسایه‌ی عوضی گزارش منو داده؟»

آرتور نشان اف‌بی‌آی خود را نشان داد و محترمانه گفت:«سلام آقا، شما آقای اُورلو فرو [1]هستید؟ ما داریم درمورد پرونده‌ی پسرتون، برترند فرو، تحقیق می‌کنیم. می‌شه چندتا سوال ازتون بپرسیم؟»

انگار که با شنیدن اسم «برترند» دوباره زنده شده باشد؛ برای لحظه‌ای خشکش زده بود اما ناگهان چشمانش باز شد و با عصبانیت کلماتش را همچون خنجر به سمت آن‌ها پرتاب کرد:«پسرم این همه ساله که مُرده و شما تن لش‌ها تازه اومدین درمورد قاتلش تحقیق کنین؟»

آب دهان پیرمرد به همه‌جای صورت آرتور پاشید، اما انگار این اتفاق برایش عادی بود، پس تحمل کرد و گفت:«آقا، میشه داخل صحبت کنیم؟ البته اگه نمیشه همین‌جا هم خوبه.»

آقای اورلو نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن رهگذرها و همسایه‌هایی که به‌خاطر عربده‌های او جمع شده بودند، خشم خود را مهار کرد و هردو مرد سیاه‌پوش که یکی قدبلند و مسن و دیگری کوتاه‌‌تر و جوان‌ بود را به داخل خانه دعوت کرد که خب طبیعتاً داخل خانه هم به‌هم‌ریخته بود.

آقای اورلو با شلختگی لباس‌های کثیف روی مبل را بر روی زمین پرت کرد تا آرتور و استیون جایی برای نشستن داشته باشند، دو فنجان کثیف از سینک آشپزخانه برداشت، آن‌ها را آب‌کشی و سپس با آبِ شیر پر کرد و برای مهمانان برد.

آرتور مانند توله سگی که به مادرش چسبیده باشد، آقای استیون را دنبال می‌کرد و همان‌طور که آقای استیون قاب عکسِ خوابیده‌ی روی کابینت را برمی‌داشت به او خیره شده بود. گرد و غبار زیادی روی عکس جمع شده بود و پس‌زمینه‌ی‌ تصویر شبیه به خانه‌ی فعلی بود اما کاملا نو، زیبا و پر از حس زندگی؛ و پدر و پسر هردو مقابل خانه ایستاده بودند. در داخل عکس، برترند یونیفُرم دبیرستانی به تن داشت، با قامتی بلند و چهره‌ای پر از نشاط و حس جوانی. آقای اورلو هم هنوز پیر و خمیده نشده بود و کت و شلوار مشکیِ اتوکشیده‌ای پوشیده بود.

آرتور قبل از ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب رز چینی را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی