من از همه چیزت بدم میاد
قسمت: 4
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر4: فاصلهی بین ما
در دفتر، با نزدیک شدن به پایان کار، افراد حتی بیشتر از حد معمول تلاش میکردند.
چن سوئی که مشغول تهیه گزارش بود همزمان به صحبت همکارانش گوش میکرد.
«نمیدونم توهم زدم یا نه، ولی جدیدا یه پسر خوشتیپی رو بیشتر وقتا پایین پلهها میبینم. بذار ببینم، شبیه اون پسر عکاس جیانه!»
دختری که روبهرو نشسته بود شیفته جیان مینگ شی بود، با شنیدن این حرف فورا گفت: «داری رویا میبافی؟ اون خیلی سرش شلوغه، چطور میتونه بیاد اینجا؟»
درسته.
چن سوئی گزارش را باز کرد، درحالیکه در سکوت کنجکاو بود.
جیان مینگ شی خیلی مشغول نبود؟ چطور وقت میکرد هر روز به دیدن او بیاید؟
نه تنها هر روز هنگام رفت و آمد به محل کارش او را اذیت میکرد، حتی حواسش به صبحانه خوردن و اضافه کاریهایش هم بود، انگار که یک پدر دیگر پیدا کرده است.
به هر حال، میخواد چیکار کنه؟
چن سوئی که مشغول تایپ کردن بود، دست نگه داشت. ناگهان یادش آمد سالی که جیان مینگ شی برای تحصیل به خارج از کشور رفت، همان زمانی بود که پدرش شدیدا بیمار بود. چند ماهی نگذشته بود که پدرش از دنیا رفت. همزمان با امتحانات پایانی او؛ و آن زمان همچنان رابطهی سردی داشتند برای همین از او نخواست که به مراسم خاکسپاری بیاید.
داره سعی میکنه برام جبران کنه؟
با این فکر، ناگهان کمی احساس ناراحتی کرد.
اگر موضوع این بود، قطعا حاضر نبود نقش دختر او را ایفا کند. نمیخواست محبت این مرد را به این شکل دریافت کند.
درحالیکه فکرش مشغول بود، پیامی در ویشین دریافت کرد.
پسرِ آزار دهنده: «همین الان یه سری کار ضروری سر راه دارم، میام دنبالت الان، منتظرم باش، اوکی؟»
چن سوئی هنوز جوابی نداده بود و همکارِ کناریش درباره همان موضوع قبل صحبت میکرد.
« محاله بیاد اینجا. پست وِیبو رو ببین، امروز عصر باید از یه سوپر مدل عکسبرداری کنه.»
چن سوئی سرش را بلند کرد، «کدوم ویبو؟»
«جیانگ کیونگ تو ویبو پست گذاشته» همکارش با موهای دم اسبی نشانش داد، «اینجا،{ازت ممنونم، استاد جیان، بابت همراهی امروزت، همکاری فوقالعادهای بود. امیدوارم در آینده بیشتر با هم کار کنیم}. دیدی؟ حتی این مدل مشهورم داره چاپلوسی خدای منو میکنه!»
«جیان مینگ شی معمولا از آدمای معروف عکس نمیگیره، اگه بخوای ازت عکس بگیره باید شهرت زیادی داشته باشی و پول خوبی بدی.»
مدل زن عکسی از جیان مینگ شی هم پست کرده بود، در عکس، سرش پایینِ پایین بود و دوربین را دستکاری میکرد، درحالیکه بیحواس نگاهش را با لبخندی گرم بالا آورده بود. میشد آن را یک عکسِ شیرینِ دوست پسر طور در نظر گرفت.
چن سوئی در آن لحظه دیگر نمیتوانست چیزی بشنود.
مانند قورباغه سبزی بود که مدت زیادی درون دیگی از آب گرم جوشیده، سپس ناگهان با برخورد یک کوه یخ از جا پریده است. درحالیکه دمای بدنش به سرعت پایین میآمد، همانطور که انتظار داشت، کمی احساس آسودگی کرد.
درست بود.
چطور توانسته بود فراموش کند...
جیان مینگ شی یکبار گفته بود شخصی که دوست دارد باید در دای...
کتابهای تصادفی


