فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پادشاه ابعادی

قسمت: 149

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 149: مجازات زمان (2)

هان یون سو با ترشرویی گفت: «نمی‌خواستم وقتی توی هوامونگ سرت شلوغه مزاحمت بشم. برای همین سعی کردم به شاکان بگم. ولی هر کاری کردم نشد. حتی نتونستم بهش زنگ بزنم.»

سعی کرده بود این مسئله را با شاکان در میان بگذارد.

شاکان چند وقت پیش روبه‌روی هان یون سو ظاهر شده بود و از او خواسته بود حالا که کانگ‌جون مشغول است، مشکلات مربوط به زمین را به‌جای کانگ‌جون به او بگوید.

هان یون سو شوکه شده بود.

قبلاً برای جنگ با کلجارک به پایگاه شاکان ملحق شده بود، برای همین دیدن شاکان، آن هم روی زمین، برایش تعجب‌آور بود.

همچنین متوجه شده بود که شاکان حالا یکی از دوستان کانگ‌جون است و در نزدیکی دانشگاه سئول فروشگاه گوشت خوک دارد.

عجیب‌تر از همه این بود که یکی از مشتری‌های شاکان که معمولاً برای خوردن آنجا می‌رفت کلجارک بود. وقتی هان یون سو با ناباوری به اون زل زده بود، کلجارک کاهوی پیچیده دور تکه گوشتی در دهانش گذاشته و خندیده بود.

سپس به هان یون سو گفته بود: «من دارم یواشکی و بی‌سروصدا زندگی می‌کنم. صداشو در نیار.»

هان یون سو قبول کرده بود که چیزی به کسی نگوید، ولی همچنان باور نمی‌کرد که در واقعیت، شاکان با کلجارک دوست است و حتی کانگ‌جون هم از دوستان اوست.

با دیدن این اتفاقات و حضور متعالی‌هایی مثل شاکان و کلجارک در زمین، حس می‌کرد باری از روی دوشش برداشته شده است. هرچند از دیروز به‌طور عجیبی خبری از شاکان نبود. هیچ‌جا پیدایش نمی‌کرد. حتی به مرغ‌فروشی کلجارک هم سر زده بود و او را هم ندیده بود.

هایون هم غیب شده بود.

برای همین هان یون سو از جست‌وجو خسته شده بود و بالاخره به کانگ‌جون خبر داده بود. کانگ‌جون لبخند تلخی زد. «یه اتفاقایی افتاده. ولی نگران نباش، به‌زودی برمی‌گردن.»

کانگ‌جون نگران حمله موجودات ناشناخته به زمین نبود. به‌محض شنیدن این خبر از قدرت هرج‌ومرجش استفاده کرد و رد آنها را پیدا کرد.

یک موجود قدرتمند بین آنها بود؛ چیزی قوی‌تر از یک اژدها، ولی بارها ضعیف‌تر از یک متعالی.

بنابراین برای کانگ‌جون مسئله تنش‌زایی نبود.

با خنده‌ای گفت: «من جلوشونو می‌گیرم. دیگه نگرانشون نباش. باید خیلی سرش اذیت و نگران شده باشی.»

هان یون سو اینقدر تحت‌تاثیر قرار گرفت که چشمانش پر از اشک شد. «کار سختیه ولی وظیفمه. راستی، ارباب چیزی خوردی؟»

«گشنه نیستم.»

«اگه نخوری هایون ناراحت می‌شه.»

حالا که کانگ‌جون به مشکلات می‌رسید، هان یون سو دیگر نگران امنیت زمین نبود. از آنجا که اربابش از متعالی‌ها هم قوی‌تر بود، حالا دلش برای برای موجودات مهاجم می‌سوخت.

«خوشحال می‌شم بتونم غذا درست کنم.»

«ممنون، ولی لازم نیست.»

کانگ‌جون همیشه غذاهایی را که هایون می‌پخت خورده بود. تعداد زیادی از غذاهایی که هایون آماده کرده بود در انبارش باقی مانده بود.

[سوپ جوانه لوبیا هایون x13

سوپ ماهی پولاک هایون x11

کاسه برنج هایون x82

رامیون هایون (نودل کره‌ای) x30]

کانگ‌جون رامیون را انتخاب کرد. رامیون برایش یک وعده کامل بود.

یک کاسه کامل رامیون سلامتش را کامل پر می‌کرد، ولی اینطور چیزها دیگر برای کانگ‌جون بی‌معنی بود.

حالا فقط هر وقت دلش می‌خواست یکی می‌خورد.

به‌محض دیدن غذاها اشتهایش برگشت.

«خب، یه کاسه رامیون می‌خورم.»

یک کاسه رامیون فوراً روبه‌روی کانگ‌جون ظاهر شد.

«عه! اینه؟» چشمان هان یون سو از تعجب گرد شده بود. البته تعجبش به‌خاطر ظهور ناگهانی یک کاسه غذا نبود.

خودش فضای انبار را به کانگ‌جون هدیه داده بود.

تعجبش از این بود که به‌محض دیدن غذا فهمیده بود چه کسی آن را پخته.

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پادشاه ابعادی را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی