پادشاه ابعادی
قسمت: 113
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 113: پادشاه عالی (2)
کانگجون به زن خیره شده بود ولی او حتی چشمهایش را باز نمیکرد.
انگار رفتن کانگجون برایش اهمیتی نداشت.
کانگجون تا حدودی نسبت به زن طمع داشت و البته، کنجکاو هم بود.
زن اصلاً عادی به نظر نمیآمد.
یعنی ربطی به ماورا داشت؟
کانگجون با اولین نگاهی که به زن انداخته بود متوجه همه چیز شده بود.
میتوانست به راحتی قدرت زن را بسنجد.
با اینکه زن تمام قدرتش را از دست داده بود، کانگجون حدس میزد قدرتی همپای کادیانا داشته باشد.
به عبارتی دیگر، این زن جنگجویی با قدرت جنگی یک فرمانده برتر بود.
با این حال مانند فرماندههای برتر یک هیولا نبود.
برای همین کانگجون به شدت کنجکاو شده بود که هویت این زن را بداند.
جیبوک جیبوک.
کانگجون به سمت زن که به دیوار چسبیده بود حرکت کرد.
زن چشمانش را باز کرد و با نگاهی خمار به کانگجون خیره شد.
«هاه! میتونی مثل کولادیکوس شکنجم کنی یا بهم توهین کنی. ولی فایدهای نداره. هر کاری کنی من تسلیم نمیشم.»
«نگران نباش. قرار نیست شکنجت کنم.»
کانگجون میخی را که داخل دست راست زن بود بیرون کشید.
بوووونگ!
سعی کرد میخ را بیرون بکشد ولی نیروی دافعه شدیدی از آن حس کرد. زن خندید،
«نمیدونم داری چیکار میکنی ولی فایده نداره. قدرت جادویی کولادیکوس توی این میخا ذخیره شده. اگه قدرتت بهش نخوره...»
زن در حالی که به کانگجون زل زده بود حیرت زده شد.
حالت ناباورانهای در چهرهاش دیده میشد.
میخی که در دست کانگجون بود سیاه شد و ترک خورد.
سوسوسو.
کانگجون سراغ میخی که داخل دست چپ بود رفت و آن را هم پودر کرد و به محض اینکه بالاتنه زن جدا شد او را گرفت.
میخهایی که در دو پای زن فرو رفته بودند هم پودر شدند و کانگجون او را با احتیاط روی زمین خواباند.
سپس اعضای بدنش که روی زمین افتاده بودند را برداشت.
«خیلی غیرعادیه. با اینکه از بدن جدا شدن ولی فاسد نشدن.»
مسلماً کسی که باعث سالم ماندن اعضای بدن زن شده بود کولادیکوس نبود.
احتمالا بدن خود زن قابلیت ویژهای داشت.
علاوه بر این، بدنش حس عجیبی داشت. وقتی کانگجون لمسش میکرد انگار که دستش را درون آب فرو میبرد. واقعاً غیرعادی بود.
همه اینها به این معنی بود که زن باید از گونهای غیر از انسان باشد.
اگر او هم یکی از آن هیولاها که پنهانی زندگی میکردند بود، این ویژگیها دیگر عجیب نبودند.
چوووت!
وقتی کانگجون هر کدام از اعضای بدن زن را سوار میکرد، نوری آبی از بدنش میدرخشید و هر عضو به جای اصلیاش متصل میشد.
«آه.»
زن با دیدن اینکه تمام اعضای بدنش به حالت اصلی خود برگشتند شگفت زده شد.
با درد و زحمت زیاد از جایش بلند شد و به کانگجون نگاه کرد.
«تو کی هستی؟»
«من فرمانده هفتم ارتش نیروهای دفاعی هوامونگ زمینم.»
«هوامونگ زمین؟ پادشاهی؟»
«مدتی که داشتم خارج از میدون جنگ با پادشاه شیطانی دوم استراحت میکردم، یه آئوک پیدا کردم. من نمیدونم تو کی هستی ولی اگه سوگند وفاداری بخوری، بهت فرصت اینو میدم که با پادشاه شیطانی دوم بجنگی و ازش انتقام بگیری.»
زن لبخند سردی زد.
«متاسفم ولی من تسلیم هیچکس نمیشم. نمیتونم عضو خانوادت هم بشم. اگه برای اون اینجایی، تنهام بذار.»
عزم او هنوز راسخ بود.
بهخاطر همین عزم راسخش هم به کولادیکوس تسلیم نشده بود.
کانگجون گفت: «باشه زورت نمیکنم...
کتابهای تصادفی


