فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پادشاه ابعادی

قسمت: 104

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 104: سالن نگهبان (1)

بینهایم در حالی که کانگ‌جون را به سمت ورودی راهنمایی می‌کرد گفت: «تو قبلا راجبش شنیدی. اما فقط یه فرصت برای ورود به این مکان وجود داره. امیدوارم که چیز خوبی بگیری.»

او نمی‌توانست بیشتر از این جلو برود.

کانگ‌جون کسی بود که در را باز می‌کرد.

با این حال، او نباید نگران نحوه باز کردن در باشد. با نزدیک شدن کانگ‌جون، درهای عظیم خود به خود باز شدند.

او نمی‌توانست ببیند که چه چیزی داخلش است.

خوشبختانه به محض ورودش داخل ساختمان قابل دیدن شد.

در آنجا نُه در وجود داشت!

چیز دیگری به جز آن درها در آنجا نبود.

روی هر دری شکل یک جفت بال حک شده بود:

روشنایی؛ تاریکی؛ فراوانی؛ افسون؛ آتش؛ آب؛ باد؛ زمین؛ و آشوب.

همانطور که کانگ‌جون چند قدمی راه رفت، درهای بال‌های آشوب به خودی خود باز شدند.

هشت در باقی مانده محکم بسته شده بودند.

-یعنی فقط می‌تونم از اون در عبور کنم؟

کانگ‌جون قلبش را آرام کرد و وارد شد.

کوئونگ!

در به خودی خود بسته شد و کانگ‌جون شروع به جستجو در اطراف اتاق کرد.

اتاق بزرگی بود.

نه، نمی‌توان آن را اتاق نامید.

در کمال تعجب، انتهای اتاق قابل مشاهده نبود.

فقط این نبود.

به عقب نگاه کرد و در از بین رفته بود.

البته که دیوار پشتی هم رفته بود.

-ا... این؟

کانگ‌جون در فضایی بزرگ و ناشناخته گیر افتاده بود.

بعدا چطور باید آنجا را ترک می‌کرد؟

با این حال، کانگ‌جون پس از اندکی تماشای اطراف، از حدس و گمان دست کشید.

-اگر چیزی به‌دستم برسه، در دوباره ظاهر می‌شه.

این در مقایسه با چیزهای عجیب و غریب مختلفی که در هوامونگ پدیدار شده بود، چیزی نبود.

مدتی منتظر ماند و همانطور که انتظار می‌رفت چیزی در آسمان برق زد.

همانطور که پایین آمدند، درست مثل ماهی شروع به چرخیدن در اطراف کانگ‌جون کردند.

صدها شمشیر، سپر، عصا، کمان، لباس، کتاب و غیره در اطراف کانگ‌جون حرکت کردند.

-این‌ها گنج‌ها هستن.

آن‌ها یادگارهایی بودند که توسط فرماندهان هوامونگ به جا مانده بود.

کاملا روشن بود که گنج‌ها حداقل درجه افسانه‌ای دارند.

کانگ‌جون وقتی به سلاحی که به سمتش می‌آمد فکر می‌کرد هیجان زده بود.

با این حال، به طرز عجیبی، هیچ یک از گنجینه‌ها به سمت کانگ‌جون حرکت نکردند.

کانگ‌جون یک شمشیر بلند می‌خواست که از خود نور زیادی بپراکند. با این حال ناکارآمد بود.

درحالی که کانگ‌جون به آن نزدیک می‌شد آن عقب می‌رفت.

-فکر نکنم اون شمشیره ارتباطی به من داشته باشه...

او آن را می‌خواست چون نسبتاً قدرتمند به نظر می‌رسید، اما اگر ارتباطی با آن نداشت، لازم نبود.

-یعنی باید چیز دیگه‌ای رو انتخاب کنم؟

سپری کریستالی که نوری مرموز از خود ساطع می‌کرد!

وقتی نزدیک آمد همه چیز دور شد.

-لعنتی

در نهایت کانگ‌جون تصمیم گرفت دیگر انتخاب نکند.

اگر رابطه‌ای بود خودشان به سراغش می‌آمدند.

با این حال، تمام گنجینه‌هایی که دور او بودند در هوا پرواز کردند و دیگر دیده نشدند.

هیچ یک از آن‌ها به کانگ‌جون نرسیده بودند.

در همان زمان یک نفر در مقابل کانگ‌جون ظاهر شد.

مردی حدوداً 40 ساله با چشمان ژرف و موهای مشکی بود. شمشیری بلند در دست داشت.

به سمت کانگ‌جون دوید و فریادی کوتاه زد.

«اگه می‌خوای قوی‌تر بشی من رو بکش.»

وقتی صحبتش تمام شد برقی از شمشیرش بلند شد.

کانگ‌جون ناخوداگاه جلوی ضربه شمشیر را گرفت.

-اوه! باورنکردنیه!!

کانگ‌جون متحیر شد.

مردی ناشناس ظاهر شده بود و ناگهان به او حمله کرد.

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پادشاه ابعادی را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی