پادشاه ابعادی
قسمت: 2
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
بیداری جادوی سیاه (۱)
آه! هاع!
پیش از آن که بداند، یک روز از زمانی که او جسد را در زیر تشکش ملاقات کرده بود گذشت.
بااینحال، زندگی روزانه کانگجون تغییر زیادی نکرده بود. خاطرهی قدرت رویای تهی و جادوی سیاه در سرش باقی مانده بود، بنابراین او فکر میکرد که این فقط یک رویاست.
بههرحال، باور نکردنی بود که در زیر تختش یک جسد وجود داشته باشد.
هاه! فووووو!
اما این صداهای عجیب چیست؟ صدای نالههایی از اتاق مجاور به گوش میرسید.
کانگجون میدانست که خانهي مجردیاش به چند بخش کوچک تقسیم شده. این ساختمان، درست مثل یک کلبه ساده بود، بنابراین هیچ راهی وجود نداشت که عایق صدا باشد.
بههرحال، این وسطِ روز بود ولی کسی که در همسایگیش زندگی میکرد، دوس+تدختر+ش را به اینجا آورده بود.
«لعنتی من واقعا نمیخوام این صداها رو بشنوم. حرومزادهی لعنتی برای اینکارا باید بری مهمونسرایی، جایی... یا حداقل سعی کنی سریع سروتهشو هم بیاری! خواهش میکنم!!!!»
در اوایل، کانگجون گوشش را به دیوار اتاق میچسباند تا حتی یک صدا را نیز از دست ندهد. اما اینکار فقط برای مدت کوتاهی بود و دیگر علاقهای به استراقسمع رابطهی عاشقانهی دیگران نداشت.
پس از آن، در یکلحظه اتفاق عجیبی افتاد! اتاق مجاور آرامتر شد. اصلاً بهنظر نمیرسید که به آخر کارشان رسیده باشند.
نه، این شاید تازه شروع کاره. اون یارو انرژی زیادی داره.
«آه، چی شد؟ به همین زودی کارت تموم شد؟»
صدای یک زن از روی شکایت و ناامیدی شنیده میشد.
«آره. حس میکنم یهدفعه همهی انرژیم رو از دست دادم. متأسفم.»
کانگجون از شنیدن این کلمات متعجب شد. خیلی خوب بود، چون کانگجون دیگر نمیخواست صدای نالههای ناخوشا...
کتابهای تصادفی
