ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 119
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و نوزدهم: چرا اون گرگ گل چیده بود؟ یعنی برای اون بودش؟!(1)
عروس؟!
روان چیویو که گوشه چشمهاش کمی قرمز شده بود، به حرف های یو کوچولو گوش داد و به شوهر اسمیش فکر کرد. نگاهش نرم شد، اما تو قلبش احساس تلخی میکرد.
اون به ظرف چوبی کوچکی که مویو تو آغوشش انداخته بود، اشاره کرد. ظرف با پوست حیوانی پوشیده شده بود. بر اساس سنگینش، روان حدس زد که چیزهای زیادی داخلشه. اون از مویو پرسید:«این چیه؟!»
«این سوپی هست که پدربزرگ مو درست کرده.» مویو لبخند زد و چشم هاش درخشان شدند. هوای تاریک و گرفته اطراف یو کوچولو ناپدید شد و سرزندگی متعلق به سنش رو آشکار کرد. «خواهر بزرگتر چیویو، برادر بزرگترم بیدار شده.»
روان چیویو از تعجب چشمهاشو گشاد کرد و گفت:«این خبر خیلی خوبیه. اون حتما بعد از خوردن داروهای مناسب و گرفتن نیروی تازه، حالش بهتر از همیشه هم میشه.»
مویو سرش رو لمس کرد و لبخند گشادی زد.
«خواهر بزرگتر چیویو، ازت خیلی ممنونم.»
روان چیویو گوشه لب هاشو بالا داد و گفت:«به تشکر نیازی نیست، من باید ازت بخاطر آوردن سوپ ماهی تشکر کنم.»
اون در حالیکه وسایل خانواده پدربزرگ مو رو تو بغلش نگه داشته بود، به آسمون که بتدریج تاریک میشد؛ نگاه کرد. قبل از حرف زدن، یکم تردید کرد و بالاخره گفت:«یو کوچولو، اینجا منتظر من بمون.»
روان چیویو به غار برگشت، پوست نرم گوسفند و ظرف چوبی که داخلش سوپ ماهی بود، رو روی میز سنگی گذاشت. اون به انباری رفت، تکه ای از گوشت گامیش، که حملش برای یو کوچولو سخت نبود رو انتخاب کرد و برش داد. بعد از اینکه، یه ذره کوچکی از انرژی شیطانی که توی گوشت باقی مونده بود رو با انرژی معنویش حذف کرد، گوشت رو با خودش به بیرون آورد.
«بیا، شوهرم یه بچه گاومیش شکار کرده. اونو برای بق...
کتابهای تصادفی


