ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 107
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و هفتم: اگه کسی قرار بود به زورگویی اشاره کند، واضح بود که روان چیویو تمام مدت آقای گرگ خاکستری رو مجبور کرده است.(1)
موهای بلند مشکی یوانجو در دوطرف سرش افتاد و احساسات رو در چهره غمگینش پنهان کرد. مژههای مایل به تیرهاش به آرامی میلرزیدند. نوک زبونش رو به دندونهای تیزش فشار میداد و انگشتان باریک و رنگ پریدهاش به زور در تنه درخت فرو رفته بودند. خون روی لبش حتی پاک نشده بود و احساس میکرد یکنفر با شرارت تمام، چندینبار به قلبش چاقو زده. دهنش پر از طعم خونی آهن بود.
اون تمام تلاشش رو کرد تا نیت درنده کشتن رو در خودش مهار کنه، اما هوشیاری شیطانیش دور لوزیران خط کشیده بود و اونرو طعمه خودش میدونست. ایدههای تاریک، بیشمار و وصفناپذیری در ذهنش شکوفا شد.
اون شیر دهسالی ازش بزرگتر بود و حتی به سطح چهار هم نرسیده بود. اون به چه حقی به روان میگفت که نجاتش میده؟ همسر کوچولوش رو نجات بده؟!
'اون شیر گستاخ چطور جرات میکرد از کلمه "نجات" استفاده کنه؟!'
روان چیویو هم داشت از خودش سوال میپرسید که لوزیران چطور میتونه انقدر پوست کلفت باشه. حتی شنیدن این جمله که به اینجا اومده تا نجاتش بده خیلی اذیتکننده بود.
روان چیویو دیگه نمیتونست تحمل کنه. اون بهطور غریزی به ورودی غار نزدیک شد و با نگاهی وصفنشدنی به لوزیران نگاه کرد. «جنگجو لو، آیا شما چیزی رو اشتباه متوجه شدید؟!»
اون متعجب بود که آیا واقعاً مشکلی در مغز لوزیران وجود داره؟ ' زن نقش اول زیبا و ظریف بود. آیا اون زن به اندازه کافی براش خواستنی نبود؟! چرا اون باید به اینجا میاومد و نقش دوم زن که روزهای سختی رو سپری میکرد اذیت کنه؟ مالک اصلی هم به یک احمق شهرت داشت.'*1
وقتی این موضوع از ذهنش خطور کرد؛ اون فکر رو با سرنوشت غمانگیز صاحب اصلی رمان که در جریان جزر و مد...
کتابهای تصادفی


