ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 105
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و پنجم: آیا این شیر، مشکل مغزی داشت؟!(2)
اون از زی یو خواست که راه رو بهش نشون بده و بعد با شکمی پر از عصبانیت به نزدیکی غار روان چیویو و یوانجو هجوم برد. اون قصد داشت با روان چیویو روبهرو بشه.*1
چیزی که لوزیران رو بیشتر عصبانی کرده بود این بودش که روان چیویو، یک ابزار احمق جرات کرده بود اونو نادیده بگیره. اون بلافاصله عصبیتر شد.
روان چیویو پشت درخت غولپیکری که تقریبا هیچ برگی نداشت، قایم شده بود. اون از دور دید که صورت لوزیران همش رنگ عوض میکنه. اون خیلی خوششانس بود که غریزهاش رو دنبال کرده بود و بیشتر چیزهایی رو که امروز برداشت کرده بود رو پنهان کرده بود. روان حتی یک نصفه سنگ انرژی معنوی رو همراه خودش نداشت.
'اون بیش از ده روز پیش قبیله شیر باد رو ترک کرده بود، پس چرا لو زیران دنبالش میگشت؟'
همینطور که روان چیویو داشت به این موضوع فکر میکرد، اون صدای بلند لو زیران که به غار نزدیک میشد رو شنید. اون سه یا چهار متر دورتر از غار ایستاد، نفس عمیقی کشید و داد زد: «روان چیویو! بیا بیرون. من میدونم زندهای.»
روان چیویو: «.....»
'البته که اون زنده بود. آیا این شیر مشکل مغزی داشت؟!'
قبل ازاینکه روان چیویو در سکوت، مسخره کردن اون رو تموم کنه، اون دید که لو زیران که هیچ جوابی نگرفته بود، بنظر میرسید داره کاملا آرامش ...