ازدواج با یک شرور دلرحم
قسمت: 5
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 5- همه تصور میکردند زمانی که روان چیوچیو با گرگ شیطانی ازدواج کند، زندگی کوتاهی خواهد داشت(2)
شیرهای شیطانی جوان یکی پس از دیگری تهدید وارانه در غار غرش میکردند.
یکی از شیرهای شیطانی نر احتمالا از سر حمایت از رو یورائو، به روان چیوچیو اشاره کرد و با صدای بلند گفت:«روان چیوچیو چطوری میتونی اون مدلی با یورائو صحبت کنی؟ اون مثل تو خودخواه نیست. معلومه که اون خزها و پوستها رو به انسانهایی که بهش احتیاج بیشتری دارن میده. لازم نداره تو بهش یادآوری کنی؟« یکی دیگر از شیرهای شیطانی نر طاقت نیاورد نگوید:«دقیقا! نه فقط خز و پوستهای اضافه، رو یورائو اگه غذای اضافهای هم داشته باشه به بقیه میده. یورائو مهربونترین آدم توی دنیاست. چجوری میتونی بهش شک کنی؟»
وقتی صحبتهای حمایتکنندگانش تمام شد، صورت رو یورائو تقریبا رنگ به رنگ شد.
روان چیوچیو به شخصیت زن اصلی نگاهی انداخت. لبخند رو یورائو خیلی زورکی به نظر میرسید. روان چیوچیو نفس عمیقی کشید و تمام سعی خود را کرد تا مانند یک فرد شرور و پلید پوزخند نزند و قاه قاه نخندد.
«من دچار سوءتفاهم شدم یورائو، من نباید دربارت این حرف و و میزدم« روان چیوچیو به رو یورائو نگاه کرد و مشتاقانه گفت:«همه میدونن تو یه آدم مهربونی که وسایلت رو تقسیم میکنی.»
به نظر میرسید روان چیوچیو قصد عذرخواهی دارد، اما در واقع او سعی داشت با گفتن "آدم خوب" رو یورائو را در عمل انجام شده قرار دهد.
اگر رو یورائو از شخصیت فرعی داستان انتظار داشت کم...
کتابهای تصادفی
