جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 889
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 889: خیانت سرنوشتساز «قسمت 4»
«و-!»
«و-!»
فردی که برای حمله آماده میشد، به وضوح بسیار شگفتزده شد؛ زیرا گولیم ناگهان با نیت واقعی قتل و با حملهای که حتی یک ژنرال شیطان هم نمیتوانست بدون پناه گرفتن از آن جان سالم بهدر ببرد، حمله کرد.
این شخص به سرعت متوجه شد که چه اتفاقی در حال رخ دادن است و لبخند تلخی گوشه لبش نشست.
«واقعاً...»
چاره دیگری نداشت، آن شخص حمله را متوقف کرد و از خود دفاع کرد تا سرش را از دست ندهد؛ زیرا شمشیر نوری گولیم به گردنش نزدیک شده بود.
بوم!!!
پاهای خائن بیش از نود متر روی زمین لغزید و دستانش بهشدت میلرزید، اما به نحوی توانست بدون تحمل جراحات جدی، به جز لرزش جزئی در اندامهای داخلیش، از حمله جان سالم به در ببرد.
«چیه، فقط بذار یه بار برای همیشه گردنت رو بزنم، خائن!» گولیم با انزجار روی زمین تف کرد و با صدایی آمیخته به تمسخر گفت: «برادر بزرگ قبلاً تو رو کشف کرده بود. اون فقط منتظر این لحظه بود و حالا که خودت رو نشون دادی، باید مسئولیت کارهایی که کردی رو بپذیری.» و در همان حال آماده شد تا به حملات خود ادامه دهد.
درست در همان لحظه، یک انفجار مهیب منطقهای به وسعت بیش از ده کیلومتر در اطراف را به لرزه درآورد. شعلههای مات و آبی به آسمان زبانه کشیدند و ابرهای کمی که هنوز در اثر امواج شوک ناشی از نبردهای جاری پراکنده نشده بودند را در خود فروبردند، ساختمانها شروع به ذوب شدن کردند و سنگها تبدیل به گدازهای آتشین شدند که دما را به سطوحی تقریباً غیرقابل تحمل بالا بردند.
بیش از هزار تکاملدهنده روح در همان لحظه جان خود را از دست دادند، از جمله دو انسان که متأسفانه بسیار بدشانس بودند. بقیه توانستند به موقع از آنجا فرار کنند و تحت حفاظت مهارتهای مانعی شکل عقبنشینی کردند، اما همه آنها با وحشت به شعلهای که شبیه به جهنم بود و همچنان در حال رشد بود، خیره شدند.
بای زهمین و ارباب شیاطین در مرکز آن انفجار بودند، بنابراین هیچکس نمیدانست وضعیت کنونی هر یک از آنها چگونه است. با اینحال، تنها کسانی که در این موقعیت نگران بودند، ژنرالهای شیطان بودند؛ زیرا انسانها وجود بای زهمین را برای یک لحظه فراموش کردند و با حیرت به فردی که به تازگی به نژاد بشر خیانت کرده بود، نگاه میکردند.
«تو... چرا...؟» ایوانز ناباورانه به آن شخص نگاه کرد و صدایی که از دهانش بیرون آمد، آشکارا تا حدودی ناخودآگاه بود، زیرا چشمانش همچنان ناباوری عمیق او را منعکس میکرد.
از سوی دیگر، چهره شاه فیلیپ دیگیلز چنان رنگپریده بود که انگار تمام خون او ناگهان از بدنش خارج شده بود، در همین حال، او به کسی که خون او را در رگهایش داشت، خیره شده بود و با حالتی پیچیده در چهرهاش به همه نگاه میکرد.
بعد از چند ثانیه سکوت، پادشاه با صدای خشن پرسید: «چرا؟ میدونی داری چیکار میکنی؟»
برای پادشاه به سختی قابل باور بود که همخون خود به همه بشریت خیانت میکند... نه، آنچه که باورش برای شاه سخت بود، این واقعیت بود که یکی از دختران خودش به خانوادهاش خیانت کرده بود و با کمک به عامل اصلی سقوط مادرش، مرگ او را نادیده گرفته بود.
«مگه نگفتی که چشمات بای زهمین رو شریک مقدرت میبینن؟ پس چرا؟!» صدای پادشاه درحالیکه خشم و غم شروع به غلبه بر ناباوریاش میکر، بهطرز فزایندهای طوفانی شد.
«اون هیچوقت علاقهای به من نداره، دلیلش همینه.»
صدای خستهای از هسته انفجار به گوش رسید و توجه همه را به خود جلب کرد.
بای زهمین با گامهایی لرزان از دریای شعلهها بیرون آمد. چهرهاش حداقل 40 درصد تغییر شکل داده بود، زره گرانشی او به حدی ضعیف شده بود که پاهایش اکنون به زمین سخت برخورد میکردند، دست چپش به سختی در کنار بدنش آویزان بود و به نظر میرسید هیچ انرژی در بدنش باقی نمانده بود. با اینحال، درخشش در چشمانش همچنان به قوت خود باقی بود.
پرنسس بیانکا و گولیم اولین کسانی بودند که با دیدن بای زهمین که از یکی از ترسناکترین انفجارهایی که تا بهحال در زندگی خود دیده یا شنیده بودند، زنده بیرون آمده بود، ن...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

