فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس

قسمت: 881

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
 فصل ۸۸۱: زندگی ده هزار ساله در یک دقیقه (بخش اول) 
برای بای زه‌مین اصلا مهم نبود که آن گنج مرموز در پایان پلکان آسمان دقیقا چیست؛ یک شمشیر؟ زره‌ای برای بالاتنه؟ یا حتی سنگی ظاهرا به‌دردنخور؟! هیچ فرقی نداشت! او تنها می‌خواست بداند که آن بالا آیا گنجی از درجه نیمه‌یزدان وجود دارد؟ همین به تنهایی برایش کاملا کافی بود تا انگیزه لازم برای رقابت و پس زدن دیگران و به چنگ آوردنش را داشته باشد؛ مهم هم نبود که به چه قیمتی، اصلا به هر قیمتی! آن گنج تنها منتظر استادی شایسته بود تا از آن او بشود، و چه کسی بهتر از بای زه‌مین؟   
و مهم‌تر از همه! چیزی که ابدا در مغز و منش بای‌ زه‌مین نمی‌گنجید و تحت هیچ شرایطی نه قبولش می‌کرد و نه اصولا اجازه می‌داد که اتفاق بیفتد این بود، که نکند گنج اوج پلکان به دست ارباب شیطان‌ها یا هرکدام از نو‌چه‌های نفرت‌انگیزش بیفتد؛ مگر از جنازه او رد می‌شدند! آن‌ گنج هر‌ چه که بود اهمیت زیادی داشت، حتی نقش مستقیمی در نبرد نداشت! چرا که احتمالا دارای مهارتی بود که به‌واسطه‌اش می‌توانست تعادل مبارزه را به نفع صاحبش به‌هم ریزد، و این احتمال آن‌قدر زیاد بود که نه لیلیث و نه هیچ‌کس دیگری نمی‌توانست ردش کند، و یا نادیده‌اش بگیرد...
زمان پیشروی بالاخره فرا رسید. بای زه‌مین رویش را برگرداند و از شانه‌اش نگاهی به پشت سرش انداخت؛ به سرافینا و سایر تکامل‌دهند‌گان روح، و سپس با خونسردی گفت: «من اول می‌رم، شماها هم پشت سرم بیاین، و نزدیکم بمونین!»
تا آن لحظه بیشتر انسان‌ها به‌سوی پلکان رفته بودند. اکثرا هم بار اول‌شان نبود و قبلا یک‌بار و حتی چند‌بار شکست خورده بودند، اما همچنان دست از تلاش نمی‌داشتند و عجولانه دوباره شانس‌شان را امتحان می‌کردند، اما تلاش‌شان بی‌فایده بود، متاسفانه هر بار زودتر از دفعه قبل شکست می‌خوردند، و این چرخه بارها برایشان تکرار می‌شد و سریع‌تر... البته در مقابل آن‌ها برخی هم بودند که  ترجیح می‌دادند که راه را با شیوه مخصوص خودشان‌ پیش گیرند، و با سرعتی که مناسب خود و توانایی‌های خود می‌دانستند جلو بروند، مانند بای زه‌مین و افراد پشت سرش! دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است!
در مقایسه با صد‌ها نفری که جلو‌تر از بای زه‌مین بودند، تنها تعداد کمی از تکامل دهندگان روح همراهش بودند و پشت سرش قرار داشتند. ارتش کوچک اما کارآمد بای زه‌مین از این افراد تشکیل می‌شد: پادشاه فیلیپ، پادشاه فیلیکس، ملکه اِلویز، پادشاه ادوارد، پادشاه آنتسون، پادشاه آنتونی، ملکه اینگرید، پادشاه کالین، شاهدخت دیانا، شاهدخت بیانکا، شاهدخت سرافینا، شاهدخت ایلیس، مِی لین، لیام، ایوانز، گو لیم، و دو شاهزاده و دو شاهدخت دیگر.
با ورود رسمی بای زه‌مین و برداشتن اولین قدمش به سمت جلو، توجه تمام چشمانی که همیشه و در هر شرایطی او را می‌پاییدند به سمتش جلب شد، و همگی بلااستثنا رویش متمرکز شدند. و پچ‌پچ‌هایشان را شروع کردند.
«نگاه کن! بای زه‌مین و گروه‌ اصلیش اومدن تا پلکانو به چالش بکشن!»
«به‌نظرت تا کجا می‌تونن دووم بیارن؟»
«خب گفتنش سخته جدی نمی‌دونم، ولی از طرف دیگه واقعا تو مودی نیستم که بخوام بهشون اجازه بدم گنجو صاحب شن! چرا که اون مال منه!»
«هه هه! اینو خوب اومدی منم همین‌طورم! پس راه بیفتیم، اول من میرم!»
برخی گروه‌ها ایستاده بودند و با هم گپ می‌زدند، اما ۹۰ درصد افراد بلافاصله به سمت پلکان هجوم بردند؛ آن گنج قطعا برایشان صبر نمی‌کرد!
در گروه شیاطین، ژنرال شیطان دزگارد نگاهی به بای زه‌مین و گروهش انداخت، و در حالی که با تحقیر بهشان می‌خندید گفت: «هه! طبل توخالی که می‌گن، دقیقا همین یارو و گروهک مسخرشه! یعنی حتی از خودشون نیومدن که یه پنج دقیقه وایستن تا شرایطو بررسی کنن، از همین الان می‌خوان زرتی بپرن وسط نبرد؟ ها ها ها! انگار به همین آسونیه...» دزگارد قاه‌قاه‌کنان بای زه‌مین و دوستانش را مسخره کرد؛ آن‌ انسان‌های پیزوری (بی‌مصرف) چه اعتماد به‌نفسی دارند! چه خودشان را دست بالا گرفته‌اند و مرکز توجه همگی قرار داده‌اند! هه! واقعا با خود چه فکری کرده‌اند!؟ دزگارد حس می‌کرد که طولی نخواهد کشید که بای زه‌مین و افرادش چوب این قدرت‌نمایی و جلب‌توجه‌شان را خواهند خورد؛ بگذارید به نبرد اصلی برای گنج برسیم، خواهیم دید که چطور ضایع و خوار خواهید شد، و آن‌وقت همه مثل من به شما خواهند خندید! 
در واقع، دزگارد یکی از ژنرال‌هایی بود که میان شیاطین بیشترین نفرت را از بای زه‌مین داشت! او در گروهش از افرادی بود که تندترین و زود جوش‌ترین خلق و خو را داشت، اما آن بای زه‌مین کله‌شق نامردی نکرده بود و یک هفته پیش جلوی همه حسابی آبرویش را برده بود! برای همین بود که دزگارد لحظه‌ شماری می‌کرد که ببیند آن انسان کوچولوی نفرت‌انگیز، که قطعا در میان انسان‌ها دشمن درجه‌ یکش بود چگونه در سراشیبی می‌افتد، و با هر قدمش دچار شکستی وحشتناک و بدتر از قبل بشود.
البته نه بای زه‌مین و نه حتی اعضای گروهش، دزگارد را به هیچ جایی نگرفتند! گو لیم در پاسخ به تمسخر او بر زمین تف انداخت، و در حالی که انگشت میانه‌اش را حواله گروه شیاطین می‌کرد فریاد زد: «آهای احمق! فکر کردی یه ژنرال شیطون کوچولو و حقیر مثل تو می‌تونه ابهت و عظمت برادر بزرگ بای رو درک کنه؟ که حالا رجز هم واسش می‌خونی! هه! قبل از توپیدن و نسخه پیچیدن واسه بقیه یه نگاه به خودت بنداز، ببین اصن مال این حرفا هستی؟»
هر اتفاقی که می‌افتاد و تحت هر شرایطی، گو لیم عمیقا و وفادارانه سمت بای‌ زه‌مین بود. او بی‌نهایت برادر بزرگ‌ترش را قبول داشت و تحسینش می‌کرد، و جدای این حرف‌ها، از او بسیار سپاسگزار هم بود! چرا که با چشمانش دید که بای زه‌مین برای نجات بیانکا خودش را رسما وارد نبردی کرده بود که بهش مربوط نمی‌شد و می‌توانست بی‌تفاوت از آن بگذرد، و همچنین با وجود قدرت بی‌اندازه‌اش همیشه متواضع بود و هیچ وقت نه فخر می‌فروخت و نه با غرور با دیگران برخورد می‌کرد. او همیشه هوای همه را داشت، حتی فروتنانه پیشنهاد می‌کرد که تمام شب را نگهبانی دهد تا بقیه بتوانند راحت استراحت کنند.
حس تقدیر به بای زه‌مین تنها به گو لیم خلاصه نمی‌شد. شاهدخت بیانکا نیز احترام بسیار زیادی برایش قائل بود، و خودش را تا ابد مدیون او می‌دانست. به همین علت بیانکا نیز در مقابل اهانت دزگارد ساکت نماند، و با نگاهی از موضع بالا، و در حالی که حالت چهره‌اش درهم رفت و شکل عجیبی به‌خود گرفت پاسخ داد: «طبل توخالی؟ اون وقت تو الان چی‌ای؟ با این رجز خوندنای بی سر و تهت؟ نکنه می‌خوای با مسخره کردن بای زه‌مین از نردبون بالا بری و خودی نشون بدی؟ تا جایی که در جریانم اونایی که دوست دارن خودنمایی کنن فقط موجودای حقیر و رقت انگیزین که ته دل‌شون می‌دونن که چقدر ناچیزن و خودشونو پشت این نقاب قایم می‌کنن، تا مباد بقیه هم اینو بفهمن!» 
جواب دندان‌شکن بیانکا نهایتا...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی