جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس
قسمت: 554
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 554 - افزایش قدرت عظیم اتحاد (قسمت 1)
وو یی جین لطافت بدن دلفین صورتی کوچک را از اولین لحظه ای که دستانش با شیائو شیائو کوچک تماس پیدا کرد، احساس کرد. احساسی که از دستانش منتقل می شد آنقدر ظریف بود که از آن سیر نمی شد.
با این حال، وو یی جین به جای اینکه بلافاصله شیائو شیائو را در آغوش بگیرد، بدن کوچکش را با دو دست بلند کرد تا اینکه سر کوچک شیائو شیائو در سطح سر او قرار گرفت و با دقت چشمان بسته او را مشاهده کرد.
شیائو شیائو مثل اینکه چیزی را حس کرده یا متوجه تغییری شده باشد، چشمانش را باز کرد. اما برخلاف دفعات قبل، این بار چشمانش به تدریج، آهسته و کم کم باز شدند و با خواب آلودگی که تقریباً تمام حواسش را پوشانده بود مبارزه کرد.
وو یی جین در حالی که به چشمان دلفین صورتی کوچک که تلاش میکرد روی واقعیتی که پیش روی آنها بود تمرکز کند نگاه می کرد، با لبخندی زیبا گفت: «به نظر می رسه که تو خیلی دوست داری بخوابی، نه؟»
شیائو شیائو چندین بار پلک زد و با دو چشم صورتی اش با دقت به دو چشم مشکی که چند اینچ آن طرف تر مانند جواهرات قیمتی می درخشیدند، نگاه کرد.
شیائو شیائو در حالی که سرش را به شکلی بامزه کج میکرد، صدای آهستهای بیرون داد، نگاهش همچنان به وو ییجین خیره شده بود و به نظر میرسید که بین دو طرف که درک آن دشوار است، سرگردان است: «پوو...»
وو یی جین لبخند شیرینی زد و با حرکتی سریع لب هایش را به پیشانی شیائو شیائو رساند و بوسه ای آرام در آنجا کاشت: «ههه...تو حتی اینجور صداهای بامزه هم در میاری.»
بای زه مین و شوانگوان بینگ شو با حیرت به تماشای دلفین صورتی کوچک در آغوش وو یی جین نشستند. به نظر می رسید هیچ کدام از آنها نمی توانستند چیزی را که می دیدند باور کنند.
شوانگوان بینگ شو با کمی حسادت پرسید: «این... چرا شیائو شیائو مثل من آب سرد روی یی جین پرت نمیکنه؟»
بای زه مین به زور لبخندی زد و سرش را تکان داد و بدون اینکه بفهمد موضوع چیست، صحنه پیش روی خود را تماشا می کرد: «تو از من میپرسی اما من از کی بپرسم؟»
وو یی جین قهقهه ای زد اما درست در آن زمان شیائو شیائو سرانجام از مقداری از قدرت خود به عنوان موجود مرتبه دوم استفاده کرد تا خود را از چنگ او رهایی بخشد و با توانایی خارق العاده ای به آغوش بای زه مین بازگشت. شیائو شیائو پس از قرار گرفتن دوباره در آغوش او، به نظر می رسید که برای چند ثانیه چیزی احساس می کند تا اینکه در نهایت سرش را طوری تکان داد که انگار از آن چیز راضی است و دوباره چشمانش را با حالتی گرم روی صورت کوچکش بست.
وو یی جین به خاطر از دست دادن آن احساس نرم زیبا کمی غمگین به نظر می رسید، اما پس از یک ثانیه حال و هوای خود را تنظیم کرد و با لبخندی زیبا، مشتاقانه گفت: «اوه،خب حداقل یه قطره آب سرد هم روی من نریخت هه...»
شوانگوان بینگ شو به بهترین دوست خود نگاه کرد و نمی دانست که آیا باید از موفقیت او احساس خوشحالی کند یا احساس بدی داشته باشد. لبخند تلخی زد و با صدایی شفاف گفت: «تو... باید روی زخم بقیه نمک بپاشی؟»
«هههه...»
در حالی که وو یی جین و شوانگوان بینگ شو با یکدیگر صحبت می کردند، بای زه مین آنها را به سمت پایگاه دنبال کرد. او بدن شیائو شیائو را به آرامی نوازش کرد و با خودش فکر کرد: «تسک، تسک، تسک... این بابایی اینجا اونقدر جذابه که حتی دلفین ها هم نمیتونن از دست من فرار کنن.»
اگر لیلیث افکار او را می دانست، احتمالاً چشمانش را روی خودشیفتگی روزافزون او می چرخاند. با این حال، او بیش از حد مشغول خیره شدن به پشت وو ییجین بود، و با قضاوت در مورد اینکه چقدر نگاهش دور به نظر میرسید و چقدر چشمانش بدون تمرکز بودند، واضح بود که لیلیث چیزهای زیادی در ذهنش دا...
کتابهای تصادفی

