فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس

قسمت: 385

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۳۸۵ - شاهزاده خانم های یخی هم می توانند سرخ شوند (قسمت ۱)

شب که شد، بای زه مین در اتاق غذاخوری ویلای خودش نشسته بود. خوشبختانه او دو فرشته کوچولو بامزه داشت که عملاً هر شب، هنگام غذا، او را همراهی می کردند بنابراین او آنقدرها احساس تنهایی نمی کرد.

«این گوشت خیلی خوشمزه‌ ست.» شیانگ‌فنگ هر دو دستش را روی گونه‌هایش گذاشت و سرش را به آرامی تکان داد.

لونینگ با چوب‌های غذاخوری‌اش تکه کوچکی از گوشت موجودی به نام ماهی آبی را بیرون آورد و به سرعت در دهانش گذاشت. با احساس لطافتی که گوشت ماهی در دهانش آب می‌شود، چشمانش برق زد و با خوشحالی گفت:

«این ماهی هم فوق العاده خوشمزه ست!»

دو دختر، در دو طرف صندلی اصلی نشستند، از آنجا، بای زه مین در حالی که از غذای خود لذت می برد، با لبخندی سرد روی صورتش، همه چیز را تماشا می کرد.

بای زه مین در حالی که دو دختر کوچک را تماشا می کرد که از شام خود لذت می بردند و هر بار که چیزی که آنها را خوشحال می کرد با خوشحالی فریاد می زدند، بای زه مین احساس کرد که بخشی از نگرانی های او ناپدید می شود. حتی اگر آن احساسی که در آن به نظر می رسید وزنی که او بر روی کمرش حمل می کند، تنها برای یک لحظه کم شده بود، آن لحظه برای او بسیار ارزشمند بود.

«شیانگ‌فنگ، این گوشت رو امتحان کن!»

«برنجی که مادرم با کمک خواهرای بزرگترم پخته خیلی خوشمزه ست!»

...

صدای هر دو دختر، مثل زنگ های باد بود که در نسیم بهاری می رقصیدند. در مقایسه با غرش جانوران وحشتناک و خرخر زامبی ها در دنیای بیرون و همچنین سردی شب، هرکسی که وارد این ویلای مجهز به تهویه هوا می شد و به صدای شاد و بی دغدغه دو الف کوچک گوش می داد و از شامی که خدمتکاران بای زه مین تهیه کرده بودند لذت می‌برد، قطعاً نمی‌توانست باور کند که درست بیرون درب ورودی، دنیا در حال فروپاشی است.

بعد از صرف ناهار و خوردن دسرها، خدمتکاران، شروع به مرتب کردن میز کردند. حتی آنها هم لبخند بر لب داشتند. از آنجایی که ویلای بای زه مین، بسیار بزرگ بود و اتاق های اضافی آن بسیار زیاد بود، او پیشنهاد کرد که به جای بازگشت به خانه هایشان در قسمت میانی روستا، همه می‌توانند در طبقه اصلی بمانند.

نود درصد از کنیزان، بدون تردید درخواست بای زه مین را پذیرفتند و حتی بسیاری از آنها بودند که اساساً از ملاقات با شوهران سابق خود صرف نظر کردند تا وقت بیشتری را در آنجا بگذرانند. این زنان که در ویلای قوی ترین فرد و بالاترین حاکم روستا زندگی می کردند، کاملاً آگاه بودند که دیگر، نگران امنیت خود نخواهند بود. در مورد آنهایی که شوهر داشتند، همه می دانستند که در این زندگی نمی توان صرفاً از روی عشق زندگی کرد و حتی کمتر از آن، با توجه به شرایط کنونی جهان که حتی فرزندان حاضرند پدر و مادر خود را برای یک لقمه نان بفروشند.

«مامان، بذار کمکت کنم.» شیانگ‌فنگ با زیرکی از روی صندلی پرید و چیزهایی را از دستان مادرش گرفت و او به آرامی لبخند زد و با خوشحالی کمکش را پذیرفت.

بای زه مین چیزی در این باره نگفت. در عوض، او به لونینگ نگاه کرد و با کنجکاوی پرسید: «نینگ کوچولو، مرتبه الان تو چیه؟»

«برادر بزرگ بای، فعلاً در سطح ۲۴ هستم.» لونینگ سینه‌ی نداشته‌اش را باد کرد و با صدای غرور آمیزی گفت: «عمو فو شوفنگ و قوی ترین خاله ها و عمه ها سطح ۲۵ هستن، به زودی به اونا می‌رسم!»

«هاها... نینگ کوچولو داری خیلی زود بزرگ میشی.» بای زه مین خندید و دستی به سر دختر کوچولو زد و باعث شد چشمانش مثل گربه ای که از نوازش های اربابش راضی است تنگ شود....

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جادوگر خون: بقا همراه یک ساکیباس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی