فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

سیستم خوناشامی من

قسمت: 14

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

سیستم خون‌آشامی من

چپتر14: قانون نانوشته

کوئین، پیتر و وردن توسط دانش‌آموزان سال دوم تا بخشی جدا از مدرسه همراهی شدند. مدرسه به بخش‌های مختلفی تقسیم شده بود و ساختمان سال‌دومی‌ها از سال‌اولی‌ها جدا بود. معنی­اش این بود که دانش‌آموزان سال دوم عملا با دانش‌آموزان سال اول در ارتباط نبودند.

پیتر زمزمه کرد: «بهتر نیست فرار کنیم؟»

کوئین پاسخ داد: «این فقط ممکنه وضعیت رو بدتر کنه. اگه می‌خواستن کاری باهامون انجام بدن، باید صبر می‌کردن تنها بشیم. به نظر میاد عمدا این کار رو توی جمع انجام دادن تا اخطاری برای همه دانش‌آموزهای سطح‌پایین باشه.»

پس از کمی راه‌رفتن بیشتر، بالاخره به مقصد خود رسیدند. آنجا، پایین یکی از گوشه‌های ساختمان سال‌دومی‌ها بود. چند دانش‌آموز سال‌ دومی از آنجا عبور می‌کردند، اما آنجا عملا خالی بود.

روی پله‌های بیرون ساختمان، مردی قدبلند با موهای بلندی که به‌صورت دم‌اسبی بسته شده بود نشسته بود.

یکی از دانش‌آموزهای سال دومی گفت: «همون‌طور که خواستی، اونها رو آوردیم اینجا مونو.»

مونو درحالی‌که از روی پله بلند می‌شد جواب داد: «شماها می‌تونید برید.»

دانش‌آموزهای سال دومی کاری که به آنها گفته شده بود را انجام دادند و به‌سرعت آنها را به حال خودشان گذاشتند.

«به نظر می‌رسه شایعاتی درمورد یه دانش‌آموز رده‌بالا که با یه مشت دانش‌آموز رده‌پایین می‌گرده پخش شده.»

کوئین متوجه دستبند مونو شد که عدد 6 را نشان می‌داد.

وردن پرسید: «این برخلاف قوانینه؟» مونو مبهوت شد و خندید. «نه کاملا، اما توی مدرسه یه سری قوانین نانوشته وجود داره.» سپس به سمت کوئین حرکت کرد. «لحظه‌ای که شروع کنی با آشغال‌ها جوری رفتار کنی که انگار برای جامعه مفید هستن، احساس می‌کنن کسی هستن.»

حالا که مونو به اندازه کافی به کوئین نزدیک بود، کوئین توانست از مهارت ارزیابی روی او استفاده کند، اما زمانی که پنجره وضعیت باز شد، همه اطلاعات تار بود، گویی پنجره وضعیت درحال ذوب‌شدن بود و تمام اطلاعات غیرقابل‌خواندن بودند.

کوئین فکر کرد: به این خاطره که بیرون زیر نور خورشید هستم؟

مونو گفت: «این آشغال رو ببین. من فقط چند قدم باهاش فاصله دارم وحتی یک ذره ترس توی چشماش نیست. می‌دونی، من به‌شخصه خوشحالم جنگ شروع شد تا شر آشغال‌هایی مثل تو کم بشه و فقط افراد قدرتمند زنده بمونن.»

خون کوئین شروع به جوش‌آمدن کرد. او از جنگ که همه‌چیز، از جمله والدینش را از او گرفته بود نفرت داشت. دیگر اهمیت نمی‌داد قرار بود کتک بخورد یا نه، تنها می‌خواست مشتی به صورت مونو بکوبد.

در این فاصله، حتی اگر مشت کوئین کند بود، باز هم برخورد می‌کرد. کوئین دیگر نمی‌توانست خشم خود را فرو بخورد و مشت خود را به سمتش پرتاب کرد، اما پیش از آنکه مشت کوئین حتی کاملا شکل بگیرد، مونو یک قدم عقب رفت و باعث شد مشت کوئین به هوا اصابت کند.

سپس وردن از این فرصت استفاده کرد تا به مونو چنگ بیندازد، اما مونو یک‌بار دیگر پیش از آنکه وردن حتی حرکت خود را شروع کند، تکان خورد و باعث شد چیزی به دستش نرسد.

مونو گفت: «فکر کردی اجازه میدم کسی که حتی نمی‌دونم چه توانایی‌ای داره من رو لمس کنه؟ من نیومدم اینجا که باهاتون دعوا کنم، امروز فقط بهتون اخطار دادم. افرادی توی این مدرسه هستن که حتی ارتش هم نمی‌تونه بهشون دست بزنه و اگه به این رفتارتون ادامه بدین، اونا به این مسئله ورود می‌کنن.»

با گفتن این حرف، مونو به بالای پله‌ها بازگشت و وارد ساختمان سال دوم شد.

پیتر پرسید: «فکر می‌کنید جدی بود؟ می‌دونم توی مدرسه از همچین رفتارهایی خوششون نمی‌اومد، ولی اینجا توی مدرسه نظامی اوضاع خیلی بدتره. چرا معلما کاری برای متوقف‌کردنشون انجام نمیدن؟»

کوئین جواب داد: «چون این به نفعشونه. قوی به ضعیف زور میگه و باعث می‌شه ضعیف دنبال قدرت بیشتری بره، ولی اگه ضعیف باشی و خانواده‌ای نباشه که ازت حمایت کنه، برای قدرتمندترشدن کجا میری؟»

وردن جواب داد: «ارتش.»

کوئین گفت: «دقیقا، مدرسه و ارتش به‌خاطر منافعی که براشون داره هیچ‌کاری انجام نمیدن. بعد از دو سال تجربه‌کردن جهنم، ذهنت درهم می‌شکنه. تو حاضر می‌شی برای به‌دست آوردن قدرت هرکاری انجام بدی و ارتش این امکان رو برات مهیا می‌کنه.»

سپس کوئین به وردن نگاه کرد. «شاید بهتر باشه به خواسته اونا عمل کنیم و مسیرمون رو جدا کنیم.»

وردن عصبانیت جواب داد: «چرا باید به حرف اونها گوش کنم؟» این انفجار خشم کوئین را متعجب کرد، چراکه وردن به‌طرز عجیبی مخالف این پیشنهاد بود.

«ببین وردن، می‌دونم فکر می‌کنی داری به من و پیتر کمک می‌کنی، ولی تو وضعیت ما رو درک نمی‌کنی چون هیچ‌وقت ضعیف نبودی. وقتی ما قوانین اونها رو بشکنیم، اونا سراغ تو نمیان، میان سراغ من و پیتر.»

کوئین از گفتن این به وردن نفرت داشت. هرچه نباشد، وردن نخستین کسی بود که با وجود سطح‌بالابودن، برای تفاوت میانشان ارزشی قائل نبود و تا اینجا به آنها کمک کرده بود. به‌خاطر وردن، هرگاه کوئین و پیتر اطراف افراد سطح‌بالا حرکت می‌کردند اتفاقی برایشان رخ نمی‌داد.

اما این تنها ماهی‌های بزرگ‌تر را به سمتشان جذب کرده بود؛ چیزی که وردن و کوئین توانایی کنترل‌کردن آن را نداشتند، حداقل فعلا.

«باشه، به روش شما پیش می‌ریم!» وردن با خشم این را گفت و به درون ساختمان خوابگاه بازگشت.

پیتر گفت: «شاید باید بهتر براش توضیح می‌دادیم.»

کوئین جواب داد: «نه، اشکالی نداره، این‌جوری بهتره.»

با اینکه به نظر می‌رسید وردن به‌خاطر عصبانیت از حرف‌های کوئین با خشم آنجا را ترک کرده بود، در حقیقت این‌گونه نبود. وردن از کل شرایط و مدرسه خشمگین بود. حتی در اینجا نیز به نظر می‌رسید مردم به او می‌گفتند چگونه زندگی کند، با چه کسی بگردد و با چه کسی نه.

وردن همچنین نمی‌خواست کوئین آسیب ببیند، پس می‌دانست که این تصمیم درستی بود، اما وردن قصد نداشت اجازه دهد آنها به او دیکته کنند چگونه زندگی کند. وردن سراغ تک‌تک آنها می‌رفت.

کتاب‌های تصادفی