تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 1118
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 1118: 1118
ارشد دیانا پرسید: «این سرزمین دیگه چیه؟ باید با چندتا محافظ دیگه روبرو بشیم؟»
پس از سالها شنا کردن در ماگما صبر او به مرز خودش رسیده بود. بخش آخر حتی بدتر بود چون نتوانست از قدرت خود آنطور که میخواست استفاده کند.
اکنون که نوآ در کنار آن فلز سیاه شناور شده بود، میتوانست بخشی از آن آزردگی را احساس کند. محدود بودن دامنه هوشیاریاش در آن محیط غریبه عملاً او را نابینا کرده بود.
او حدس میزد که این محدودیت در عمق منطقه قویتر خواهد شد. نوآ برای اولین بار از آغاز ماموریت فکر کرد که سطحش برای این سفر مناسب نیست.
شاه الباس به گروهی که هنوز در ماگما شناور بودند نگاهی انداخت. رونها در چشمانش میدرخشید و چهرهاش آن غرور همیشگی را نداشت.
سلطنتی قبل از پاسخ دادن آهی کشید: «هیچ چیز نمیتونه اینجا زندگی کنه، و همین مسئله میخواد مجبورتون کنه از اینجا دور شین. فقط سه تا نگهبان دیگه مونده، اما هیچ کلمهای برای توصیف دو نفر آخر وجود نداره.»
هم سلطنتی و هم مادرسالار، برای صحبت صدای خود را با "نفس" تقویت کرده بودند. امواج ذهنی آنها نمیتوانست به همراهانشان برسد، بنابراین برای صحبت مجبور بودند ارتعاشات را از طریق ماگما پخش کنند.
پادشاه الباس در حالی که پایش را روی فلز میزد گفت: «سومین نگهبان خودِ زمینه. ما باید تو این شرایط راه بریم تا به مرکز صفحه برسیم. سفرمون قراره نسبتاً عجیب غریب باشه.»
وقتی شاه الباس روی فلز ضربه زد هیچ صدایی از فلز خارج نشد و هیچ علامتی روی سطح آن ظاهر نگشت. با این حال، مسئلهای در مورد آن مواد وجود داشت، آنها فاقد هر گونه هالهای بودند.
به طور معمول غیرممکن است که چیزی در آن محیط بدون هاله یا حلقه نور زنده بماند. با این حال، فلز خالی از هر خصوصیتی به نظر میرسید.
نوآ پس از دیدن آن فکر کرد -این فلز نیست.- تشعشعات ماگما وقتی به آن منطقه دست زدند شدیدتر شد، اما زمین هیچ واکشنی نشان نداد.
کنجکاوی نوآ سرانجام او را از گروه جدا و به پادشاه الباس روی زمین رساند. وقتی پاهایش فلز را لمس کرد، ذهنش اندکی به رعشه افتاد، محیط آنجا متفاوت به نظر میرسید.
توصیفش عجیب بود. نوآ احساس کرد که وجودش در سرزمین پخش شده و گسترش یافته. این احساس بسیار اعتیاد آور بود زیرا رشد او در تماس با فلز هیچ گونه محدودیتی نداشت.
غرایز بقای نوآ در آن نقطه شروع شد. ستاره تاریکش سریعتر از همیشه چرخید تا تمرکز او را بازگرداند و ...
کتابهای تصادفی
