بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت
قسمت: 89
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۸۹:
پس از خارج شدن از درب، جیشوانی که در آغوشش بود، درست مثل قبلا ناپدید شد.
شبح مونث ترسناک با صدایی بلند غرش کرد و به سمت یهجیا حرکت کرد.
هرچند یهجیا از قبل برای این مورد آماده بود. اون به راحتی به پهلو غلتید تا از حملهی حریف جلوگیری کنه.
چشمهاش رو کمی باریک کرد.
اگرچه نمیتونست طرف مقابل رو به وضوح ببینه، اما یهجیا به وضوح میتونست احساس کنه که الان قدرت و سرعت شبح خیلی ضعیفتر شده. تقریباً انگار .... مجبور شده بود.
یهجیا از میخهای تیز طرف مقابل دوری کرد و بعد با زمانبندی مناسب به سمت درب آخر شتافت.
اون شبح مونث، پیش از اینکه فریادهاش توسط درب سنگین مسدود بشه، همچنان پشت سر اون غرش میکرد.
آخرین درب متعلق به وییوییچو بود.
به محض ورودش به این فضا، یهجیا متوجه شد که یه چیزی درست نیست.
در مقایسه با جهانهای دیگهی پشت دربها، جهان روبروش ناقص به نظر میرسید. ساختمونها، آسمون و زمین، همه با چالههای سیاه و سفید پوشیده شده بودن. حفرههای ذغالی همچون کاغذی درحال سوختن به آرومی گسترش پیدا میکردن که اتومبیلها و چراغهای خیابون رو به جادههای بیانتها که همچون پرتگاه بودن بندازن.
یهجیا در امتداد جاده به راه افتاد.
در یه طرف جاده یه گودال عظیم وجود داشت که پر از حشراتی متشکل از انواع رنگها و اندازهها بود که به آرومی حرکت میکردن و دیوارهای بیرونی یه ساختمون رو تشکیل میدادن.
اون طرف دیگهی جاده، ردیفی از ساختمونهای عجیب و غریب بود که انگار همهی رنگها و صداهاشون ازشون بیرون کشیده شده بودن و فقط رنگهای سیاه و سفید و سکوت محض رو باقی گذاشته بودن.
همچون کابوسهای عجیبی که به هم دوخته شده بودن، ساختمونها بهطور نامنظم روی هم قرار گرفته بودن.
انگار دیوارهای بین تمام اون دربها، باریک و شکننده شده و در نهایت از فشار فرو ریخته بودن و نور باعث ترکیب شدن جهانهای مختلف پشت دربها شده بود.
از یکی از شکافهای زمین صدای غرش وحشتناکی به گوش میرسید.
بهمراه نور درخشانی، داسی در دست یهجیا ظاهر شد.
در دربهای قبلی، اون هیولاهای متعدد و حتی گردانندهی اونها رو هم کشته بود، اما وقتی اون کارها رو انجام میداد، حس خوردن چیزی رو احساس نمیکرد، بنابراین به این معنی بود که اون چیزها احتمالاً موجودیت واقعی نیستن و حتی مهم نبود که اونها توسط داسش کشته بشن.
اون چندین هیولا که به سمتش حرکت میکردن رو از بین برد...انگار از پشت درب ووسو فرار کرده بودن و هر اینچ از این کابوس رو در اختیار گرفته بودن.
اما یهجیا هیچ اثری از دنیای جیشوان ندید.
چشم دانای کل رو از جیبش بیرون آورد.
از زمانی که از آخرین درب خارج شده بود، سنگه هیچ صدایی از خودش بروز نداده بود. انگار بدون انرژی حاصل از مبارزهی دو شبح درنده باهمدیگه، اون هم توانایی حفظ هوشیاریش رو از دست داده بود.
یهجیا نفس راحتی کشید.
اگرچه سن...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی
