فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 86

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت:

چپتر ۸۶:

یه حقیقت در بازی وجود داشت.

هرگز به مُردگان اعتماد نکن.

این سخنان اون اشباح نبود که باعث مشکوک شدن یه‌جیا شد، اما با گذشت زمان، حواس اون بیشتر و بیشتر شد و به تدریج متوجه عجیب‌غریب بودن جی‌شوان شد، اگرچه یه‌جیا جی‌شوان رو دشمن نمی‌دونست، اما دیگه نمی‌تونست مثل قبلا کاملاً بهش اعتماد کنه.

و اون چیزی که در این مرحله شنید، سوءظن یه‌جیا رو عمیق‌تر کرد.

این سوءظن جون یه‌جیا رو نجات داد.

با این کار، یه‌جیا بالاخره تونست در آخرین لحظه، ظاهر واقعی و نیت شوم این شبح درنده رو ببینه و پس از یه درگیری شدید، داسی که در دستش بود، سینه‌ی طرف مقابل رو سوراخ کرد.

یه‌جیا خودش رو از خاطراتش بیرون کشید. نفس عمیقی کشید و به دنبال دو فردِ روبروش رفت و وارد غار شد.

اون توپ گوشتی بزرگ و متورم قبلی دیگه توی غار نبود. اون با یه حوضچه‌ی خونین مواجی جایگزین شده بود.

در دوردست‌ها، جی‌شوان انگار داشت در مورد چیزی با خودش صحبت می‌کرد. اما یه‌جیا اصلا علاقه‌ای به شنیدنش نداشت.

خمیازه‌ای کشید، روی یکی از سنگ‌ها نشست و چونه‌اش رو با بی‌حوصلگی روی کف دستش گذاشت.

ناگهان احساس عجیبی در مچ پای یه‌جیا به وجود اومد.

تیز بود و نه چندان آروم و نه خیلی محکم به مچ پاش برخورد کرد.

یه‌جیا به پایین نگاه کرد.

فقط در اون لحظه متوجه شد که مکانی که روی اون نشسته بود در واقع یه سنگ نبود، بلکه انبوهی از استخون‌های پوشیده از گِل بود. نزدیک به زاویه‌ی دیدش، یکی از جمجمه‌های بزرگتر از اون توده بیرون اومده بود و اون می‌تونست به طور مبهم شکل اون رو از بین گِل ببینه.

یه‌جیا خم شد و گرد و غبار و خاک روی جمجمه رو با آستینش پاک کرد.

این جمجمه‌ی بی‌جون یه بز بود. شاخ روی سر اون، همون چیزی بود که همین الان به مچ پای یه‌جیا برخورد کرده بود.

این..... سر ماهی خونین گو بود؟

یه‌جیا بلند شد و بین انبوه استخون‌ها رو گشت. با تعجب ابروهاش رو بالا انداخت. معلوم شد که اون ماهی از این ساخته شده!

در این لحظه ناگهان زمین لرزید. آوارهای بی‌شماری فرو ریختن و با صدایی بلند در حوضچه‌ی خون پایین افتادن.

یه‌جیا با بی‌ثباتی تکون خورد و سریع به سمت دیواری رسید تا خودش رو ثابت نگه داره.

ناگهان صدای فریادی از فاصله‌ای نه چندان دور به گوش رسید.

یه‌جیا مات و مبهوت موند:《؟》

یه لحظه صبر کن بببنم .... ولی بنظر نمی‌رسید که یادش بیاد هیچکدومشون[1] در خاطراتش فریاد زده باشن!

اون و جی‌شوان در سکوت جنگیده بودن و جی‌شوان همچنان در سکوت کشته شد.

وقتی یه‌جیا حواسش پرت شده بود، چه اتفاقی افتاد؟!

یه‌جیا با سردرگمی سرش رو بالا گرفت و به اون سمت نگاه کرد.

رویاویی 'خودش' و جی‌شوان به پایان رسیده بود. داسی که در دستش بود کنارشون[2] به زمین افتاده بود. اگرچه تیغه‌ش همچنان نور سردی رو ساطع می‌کرد، اما به وضوح از دسترس اون دور بود.

مرد جوان در گل و لای خونین حالت نیمه زانو زده بود و صورت رنگ پریده‌ش نشون از بی‌میلی و درد داشت.

جی‌شوان جلو اومد، خم شد، صورت مرد جوان رو در دستان سردش گرفت و سرش رو پایین آورد تا بتونه هم به آرومی و هم بطور عمیقی طرف مقابل رو ببینه.

یه‌جیا:《....》

چنین چیزی هرگز اتفاق نیوفتاده بود!

دیدن این صحنه براش سخت بود. با این حال، اقدامات روبروش بیشتر و شدیدتر می‌شد، صداهایی که از اون‌ها بلند می‌شد، به وضوح به گوشش می‌رسید. برخی ..... خاطرات واضح‌تر و دقیق‌تر به ذهنش خطور کردن.

گوش‌های یه‌جیا داغ شدن.

حتما یه چیزی در...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی