فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 80

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت:

چپتر ۸۰:

یه‌جیا از روی رئیس پایین پرید و با چونه‌ش اون سمت رو نشون داد و گفت:《این مکان همونجاس؟》

یه‌جیا برگشت تا بره. در همون لحظه اتوبوس پشت سرش ناگهان چرخید و با چشمان زشت و نافُرمِش به یه‌جیا خیره شد:《تو کمی با بقیه فرق داری.》

《بله…..》

یه‌جیا با خونسردی پرسید:《بقیه؟》

《البته...》اتوبوس دوباره خودش رو روشن کرد:《امروز تو دومین نفری.》

یه‌جیا:《....》

این مزخرفات دیگه یعنی چی؟

اتوبوس صدای خنده‌ی آرومی بلند کرد. توی صداش پلیدی آشکاری بود:《امیدوارم بتونی کمی بیشتر از بقیه زنده بمونی.》

یه‌جیا:《....》

در این لحظه ناگهان یه‌جیا صدای جیغ هولناکی از قلعه‌ی جلوی روش که از استخون ساخته شده بود شنید.

اون صدا خیلی آشنا بود. به نظر می‌رسید….

صدای خوده یه‌جیاس.

یه‌جیا:《....》

لعنتی.

اون به درب قلعه رسید و شکاف کوچیکی رو با احتیاط باز کرد.

صدای غژی با صدای فریادهای خشن و دردناک در هم آمیخته شد. سالن بزرگ اون صداها رو تقویت می‌کرد جوری که وحشتناک‌تر به نظر می‌رسید.

در سالن پذیرایی…..

مرد قد بلندی بطور ثابت به مرد جوانی که جلوش بود به سمت پایین خیره شده بود. از انگشتان سرد و رنگ پریده‌ش، قطرات غلیظ خون می‌چکید.

دستش رو بلند کرد و به آرومی به سمت مرد جوان روبروش رسید.

مرد جوان با موهای روشن و چشمان کهربایی با ترس عمیقی به اون نگاه کرد. صورتش که از عرق سرد پوشیده شده بود رنگ پریده و کج شده بود. در حالی که می‌لرزید، از جاش بلند شد و سعی کرد به سمت درب بدوه اما خیلی زود توسط نیرویی نامرئی به عقب کشیده شد.

تموم بدنش در هوا معلق بود و دست‌ها و پاهاش رو باز کرده بود. اون‌ها به چیزی محکم بسته شده بودن، هر چقدر هم که تلاش می‌کرد نمی‌تونست رها بشه.

مردمک‌های اون چشم‌های کهربایی رنگ می‌لرزیدن. اون چشم‌ها شکل نزدیک شدن اون مرد قدبلند رو منعکس می‌کردن.

چشم‌های اون مرد، قرمز رنگ و چهره‌ش زیبا بود، اما هوای سرد اطراف، اون رو بیشتر شبیه شورا[1] از جهنم کرده بود.

سپس دستش رو بالا آورد و با انگشتان سردش به آرومی گونه‌ی مرد جوان رو نوازش کرد.

گوشه‌ی لبش رو بالا برد و با صدایی آهسته گفت:《چقدر زیبا…》

اون انگشت‌های رنگ پریده و باریک، چونه‌ی مرد جوان رو با قدرت زیادی نیشگون گرفت و اون رو مجبور کرد که به سمت اون[2] نگاه کنه.

سپس به آرومی صورت اون رو نوازش کرد، انگار که داره گونه‌ی معشوقش رو لمس می‌کنه.

به دنبال اون، چشم‌هاش که احساسات ناشناخته‌ای به همراه داشتن پایین اومدن و لبخند روی لب‌هاش عمیق‌تر شد:《اما... چقدر دست و پا چلفتی.》

یه ثانیه‌ی بعد، مرد جوان فریاد وحشتناک دیگه‌ای کشید. مرد قد بلند ناخن‌هاش رو عمیقاً در صورت مرد جوان فرو کرده بود و باعث شد جریان خونِ گرمی از زخم‌هاش جاری بشه و با رودخونه‌ی خونین زیر قلعه‌ی استخونی یکی بشه.

اون مرد به آرومی همچون زمزمه‌ای گفت:《تو لیاقت داشتن چهره‌ای شبیه به اون رو نداری.》

سپس صورت طرف مقابل رو بلند کرد و به آرومی و با احتیاط به کندن صورت مرد جوان ادامه داد.

《آهههههه!》

فریاد وحشتناکی در سالن پیچید.

مرد لبخندی زد و به آرومی اضافه کرد:《تو حتی لیاقت این رو نداری که صدای اون رو داشته باشی.》

دستش رو بالا آورد و به آرومی فک مرد جوان رو نیشگو...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی