فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 61

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

یه‌جیا در گذشته دو بار با عروسک‌گردان ملاقات کرده بود.

اولین باری که باهم ملاقات کرده بودن، هنوز نام ایس به یه‌جیا داده نشده بود. در اون زمان، اون و هم‌تیمی‌هاش وارد مرحله‌ای شده بودن که توسط عروسک‌گردان ایجاد شده بود و از پونزده بازیکن، شش بازیکن مُرده و هشت نفر به عروسک تبدیل شده بودن. فقط یه‌جیا موفق شده بود فرار کنه.

بار دوم که اون‌ها ملاقات کردن، یه‌جیا در رتبه‌ی ۲۳م جدول امتیازات قرار گرفته بود و وارد یک مرحله‌ای که دو تا غول داشت شده بود.

برای فرار از تله‌ی مرگ که توسط غول مرحله تعیین شده بود، یه‌جیا از سرگرمی عجیب عروسک‌گردان که جمع آوری عروسک بود استفاده کرده بود. در مواجهه با این فرصت که یه بار دیگه بتونه بازیکنی که دفعه‌ی قبل تونسته بود فرار کنه رو به بخشی از مجموعه‌ی عروسکی خودش تبدیل کنه، عروسک‌گردان طعمه رو گرفت اما در نهایت…..یه‌جیا اتاق مجموعه‌ی اون رو وارونه و ویران کرد و چندین عروسک خیمه شب بازی مورد علاقه‌ی اون رو در این روند نابود کرد، و خوده یه‌جیا موفق شد فرار کنه.

و به این ترتیب، دشمنی بین اون‌ها شکل گرفت.

از اون زمان به بعد، یه‌جیا معمولا می‌دید که اسمش در تابلوی رهبری نفرت ظاهر شده و عروسک‌گردان همیشه بالاترین پاداش رو برای اون ارائه می‌ده.

یه‌جیا با نگاه کردن به عروسک‌های وحشتناک روبروش، ابرویی بالا انداخت و گفت:《انگار تعداد مجموعه‌ی تو نسبت به دفعه‌ی قبل به میزان قابل توجهی بیشتر شده.》

صدای عروسک‌گردان که با لطافت و وسواس عجیبی همراه بود گفت:《هی‌هی‌هی...دوستش داری؟ تو هم به زودی یکی از اون‌ها خواهی شد.》

یه‌جیا به آرومی خندید و به دستی که در آسمون تاریک بالای سرش شناور بود نگاه کرد و گفت:《برای چی؟ مگه هنوز دَرسِت رو یاد نگرفتی؟》

اگرچه لحنش آروم بود، اما چشمانش تیزبین و هوشیار بودن.

حتی در بازی هم عروسک‌گردان شخصیت چندان آسونی برای کنار اومدن باهاش نبود. ناگفته نَمونه که طرف مقابل هم خودش رو آماده کرده بود.

البته، لحظه‌ای که صحبتش تموم شد، اون عروسک‌هایی که تحت کنترل نخ‌های نامرئی بودن، شروع به اومدن به سمت مرد جوانی که در وسط تاریکی ایستاده بود کردن.

به محض اینکه داسی بی صدا از میان اشباح درنده عبور کرد، نوری درخشان در تاریکی درخشید. سریع و شتابان بود.

در همون لحظه، صدای پاره شدن نخ‌ها به گوش رسید. تمام عروسک‌هایی که نخ‌هاشون رو از دست داده بودن، فوراً با سستی روی زمین افتادن، انگار استخون‌هاشون رو ازشون جدا کرده بودن.

برای یک لحظه، یه‌جیا نتونست این موضوع رو درک کنه.

یک دقیقه صبر کن…..فقط همین؟

امکان نداره!

قبل از اینکه بفهمه چه اتفاقی داره می‌افته، نخ‌های عروسک‌ها روی زمین به هم برخورد کردن و به سرعت وارد بدن اون عروسک‌ها شدن.

صدای سوراخ شدن پوست و گوشت به گوش رسید. انگار چیزی در حال دوخته شدن بود.

اون اندام‌های پیچ خورده و ناهنجار بی‌شمار، همگی در یک جهت حرکت ‌کردن، انگار توسط نیرویی نامرئی کشیده می‌شدن. بدن های رنگ پریده و عجیب بی‌شماری به آرومی به همدیگه دوخته شدن و هیولایی وحشتناک بزرگی رو بوجود آوردن.

یه‌جیا مجبور شد سرش رو بالا بیاره تا به زور بتونه کامل هیولا رو ببینه.

صدای عروسک‌گردان از دور به گوش رسید. غرورش در صداش مشهود بود:《هی‌هی‌هی...این آخرین شاهکار منه. فوق‌العاده نیست؟》

یه‌جیا:《………..》

یه‌جیا به سختی اون هیولای عظیم رو گرفت، نفس عمیقی کشید و به آرومی پرسید:《ت..ترکیب؟》

عروسک‌گردان:《.....》

ناگهان صدای عروسک‌گردان به حالت خشمگینی تبدیل شد. سپس در حالی که به نظر می‌رسید خیلی عصبانی شده باشه گفت:《بذ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی