بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت
قسمت: 20
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
یه جیا ناخودآگاه تنش به لرزه افتاد و رفت پشت صخره و خودشو پنهان کرد.
پشتشو به اون صخرهی سرد چسبونده بود. و درحالیکه داشت تندتند نفس میکشید، میتونست صدای جریان خون بدنشو توی گوشهاش حس کنه.
اون صحنه انگار دیگه براش حکاکی شده و همش جلوی چشمهاش بود.
در چشمهای قرمز اون مرد، خیانت و سردی موج میزد و از بالا به سمت یه جیا نگاه میکرد.
ویژگیهای صورتش خیلی مشابه فردی بودن که در خاطرات یه جیا بود.
لحظهای که چشمهاشون بهم برخورد کرد، یه جیا حس کرد که انگار داره به یه جانور خونسرد نگاه میکنه. با اینکه یه جیا نگاهشو از طرف برداشته بود، ولی هنوزم با فکر کردن بهش، داشت میلرزید.
همش با خودش میگفت:«... اوه نه، اوه نه، اوه نه.» چون دیگه فهمیده بود که چرا اسمش روی تابلوی رهبری نفرت قرار گرفته.
مگه بجز اون، کار کسی دیگه هم میتونست باشه؟
جایزه دادن اونم برای دادن اطلاعات از یه جیا؟ صددرصد به دلیل این بود که نمیخواست هیچ کمکی ازشبح درندهی دیگهای بگیره و میخواد بعد از اینکه خودش شخصا گیرش میندازه، شکنجش کنه!
از سمتِ دیگهی سنگ، همهی غار شروع به لرزیدن کرد. فریادها و نالههای تعداد بیشماری از اشباح در اونجا پخش شده بود.
یه جیا متوجه شد که نیروی شبحیِ جدیدی توی این دعوا وارد شده.
... احتمالا زیردست جی شوانه.
بعد قبل از اینکه با احتیاط سرشو از پشت صخره بیرون بیاره و نگاهی بندازه، اول خودشو آروم کرد.
هرج و مرج همهی غار رو فرا گرفته بود. از دریای خونی که توسط ماهی خونی گو بوجود اومده بود، بوی گندیدگی بیرون میومد. زیردستان جی شوان خیلی زود وارد اون محوطه شدن و دربرابر اشباح درندهای که در پی شورش بودن مبارزه میکردن.
بالای سرشون، جی شوان نگاهشو با خوشحالی تمام به سمتی که حیوانش درحال جنگیدن با ملکه بود معطوف کرده بود.
انگار متوجه حضور یه جیا نشده بود.
یه جیا به آرومی نفسی تازه کرد و توی دلش گفت:«خدایا شکرت.»
هرچی نباشه فاصلشون از هم خیلی دور بود. جدا از اون هم بوی الان یه جیا با بویی که قبلا داشته کاملا فرق داره. صورتش هم که با لایههای متعددی از نیروی شبحی پوشیده شده بود، به عبارتی دیگه منطق میگه که هیچ کسی با یه نگاه کوچیک نمیتونه اونو تشخیص بده.
بعد به پایین غار نگاهی انداخت.
فقط در عرض چند دقیقه، تعداد بیشتری از عنکبوتهای سرباز از سرتاسر غار به جنگ پیوستن.
نیروی یینِ موجود در هوا خیلی غلیظ بود به گونهای که انگار میشد با چاقو برشش داد. بوی وحشتناک هیولاها و اشباح درنده باهمدیگه ترکیب شده بودن. این بو به اندازهای زننده بود که میتونست زمینی با صدهامتر مساحت رو از بین ببره و بخشکونه.
خون، مایعهای مخاطی، اعضای بدن جداجدا شده، نیشها، گوشتهای تیکه تیکه شده، همشون باهمدیگه ترکیب شده بودن به گونهای که نمیشد از هم جداشون کرد.
در وسط اون آشوب، ملکه قرار داشت. بدنش اینقدر سنگین بود که با هرقدمی که برمیداشت، همهی اون مکان رو به لرزه مینداخت.
به خاطر عصبانیت زیادش، اونصورت زیباش چهرهی بینهایت ترسناکی به خودش گرفته بود.
پوستی که روی نیمهی پایینی صورتش بود، چروک برداشته و تا پایین گوشهاش رسیده بود و به شدت نیشهای تیزشو به سمتی که اون ماهی درحرکت بود حرکت میداد.
ماهی گو به راحتی به همه طرف حرکت میکرد. مثل یه سلاح نامرئی با هربار چرخشش به دور ملکه، یه سوراخی به روی بدن ملکه پدید میاورد.
پس از چند بار چرخ زدن، شکم بادکردهی اون عنکبوت پر از زخم شده بود.
تا اینکه مایعی چسبناک به رنگ زرد و سبز ازش ترشح شد که در زمان برخوردش با زمین، زمینو میسوزوند.
بوی تعفنی توی هوا پخش شد.
عنکبوت ماده انگار بسیار عصبانی شده بود.
بهترین فرصت زمانیه که هیولاها به دلیل ضعفشون خشمگین میشن.
متاسفانه بخاطر حضور جی شوان، یه جیا مجبور بود که نقشهی قبلیشو که کشتن عنکبوت ملکهی بود رو عملی نکنه.
درهرحال با اینکه عنکبوت ماده ضعیف شده بود، بازم غیرعاقلانه بنظر میومد که بخواد جلوی جی شوان نمای...
کتابهای تصادفی
