فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 132

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

شبح سایه‌ای تعجب کرد. برگشت و به عقب نگاه کرد.

مرد جوان لاغر اندامی در برابر نور ایستاده در حالی که آسمون پشت سرش قرمز تیره‌رنگِ شومی بود.

پرسید: «جی‌شوان کجاس؟»

شبح سایه‌ای برای لحظه‌ای مات و مبهوت موند. دست سایه‌ایش رو بالا برد و سرش رو خاروند و گفت: «پادشاه؟ راستش، من...»

قبل از اینکه حرفش تموم بشه، مرد جوان دیگه رفته بود.

صورتش همچنان مثل قبل بود، اما چشم‌هاش قرمز رنگ بودن، درست مثل چشم‌های پادشاه اشباح.

شبح سایه‌ای: «!»

ناگهان چشم‌هاش رو گشاد کرد و با لکنت گفت: «برادر یه، تو...»

در این لحظه شکافی در هوای نه چندان دور از اون‌ها باز شد.

شبحی به آرومی ظاهر شد و عمیقاً در برابر ‏یه‌جیا تعظیم کرد. با احترام صحبت کرد: «د..درود بر شما.»

یه‌جیا با تنبلی صدای تاییدی در آورد و گفت: «چیه؟»

«مادر در مرکز شهر منتظرن.»

یه‌جیا اخم کرد. حدس مبهمی در دلش شکل گرفت.

در مرکز فرماندهی بوریاو، مادر بهش گفته بود که بعداً در موردش صحبت خواهند کرد.

یعنی ممکنه که جی‌شوان در حال حاضر با مادر باشه؟

سپس چشم‌هاش رو بالا برد و شبح ترسناکی رو که روبروش بود رو نگاه کرد و به آرومی گفت: «متوجهم.»

شبح درنده دوباره دربرابر یه‌جیا تعظیم کرد و سپس ناپدید شد.

شبح سایه‌ای در جای خودش خشکش زده بود. صورت تارش تا حدودی مات و مبهوت به نظر می‌رسید.

اون شبح درنده رو... شناخت. اون از اشباح حداقل سطح اِی از نظر رتبه بود که حتی می‌تونه با بسیاری از اشباح سطح اس‏ در مبارزات رقابت کنه. اما اینکه تعظیم کنه...

و...

شبح سایه‌ای به سختی برگشت و به برادر یه که در کنارش ایستاده بود نگاه کرد.

در حالی که چشم‌های قرمز رنگ طرف مقابل کمی باریک شده بودن، همچنان متفکرانه به سمتی که شبح درنده‌ی الان ناپدید شده بود خیره شده بود و جوّ ظالمانه‌ای از خودش بروز می‌داد.

اون رنگ چشم‌ها رو فقط نوادگان مستقیم می‌تونستن داشته باشن.

و تا الان، فقط دو نفر هستن که می‌شه اون‌ها رو به عنوان فرزندان مستقیم مادر تلقی کرد.

یکی پادشاه بود و اون یکی...

شبح سایه‌ای به آرومی دهانش رو باز کرد و با ناباوری به مرد جوانی که در مقابلش بود خیره شد. بی وقفه لکنت‌کنان گفت: «ت..ت..ت..تو...»

یه‌جیا کاملا از احساسات پیچیده‌ی اون بی‌خبر بود.

سپس برای شبح سایه‌ای دست تکون داد و گفت: «من اول می‌رم.»

مرد جوان لاغر اندام برگشت و روزنه‌ی قرمز رنگی در هوای جلوش ظاهر شد. نیروی قدرتمندی متعلق به یه نسل مستقیم از اون دامنه‌ی شبحی بیرون ریخت. به محض اینکه پاش رو توش گذاشت، همه‌ی بدنش توسط دهانه بلعیده شد و زود در مقابل شبح سایه‌ای ناپدید شد.

خیابون‌ها دوباره ساکت شدن.

شبح سایه‌ای: «....»

آهسته روی زمین خم شد و سرش رو گرفت. در خرابه‌های متروک، فریاد ناامیدانه‌ای به گوش رسید: «آآآآآآآآآآ!»

د..دیدش از جهان...نابود شد!!

******

ووسو در حالی که جدی بود پرسید: «مطمئنی؟»

کارمندی که جلوش ایستاده بود هم به همون اندازه جدی بود و گفت: «بله...» ابروهاش درهم بود و خیلی مضطرب به نظر می‌رسید. آهسته نفسی کشید و انگار تک‌تک کلماتش از بین دندون‌هاش بیرون می‌اومد، به سختی گفت: «این...خبریه که از پایتخت دریافت کردیم.»

ووسو با صدایی به شدت سرکوب شده پرسید: ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی