فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 95

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت: چپتر ۹۵: یه‌جیا از این کار اون مات و مبهوت شد. ماهیچه‌های بازوها و شونه‌هاش هنوز منقبض و دارای قدرت انفجاری بودن، انگاری که در لحظه‌ی بعد ناگهان وارد حالت نبرد می‌شه، اما اقدامات غیرمنتظره‌ی طرف مقابل اون رو در سر جاش نگه داشته بود. جی‌شوان سرش رو در انحنای گردن یه‌جیا فرو کرد، موهای نرم و سرد سیاهش به گونه و گردن یه‌جیا مالیده شدن و باعث خارش شدید گردنش شدن. صورت اون مرد به سردی همیشه نبود. بجاش، شبیه یه تیکه یشم بود که با دمای بدن گرم شده بود و هنوز مقداری گرما در اون وجود داشت. این عجیب بود. یه‌جیا اخم کرد و گفت:《جی‌شوان، تو...》سپس در حالی که بدنش هنوز ثابت مونده بود، آهسته پرسید:《چی شده؟》 جی‌شوان جوابی نداد. فقط بازوهاش دور کمر یه‌جیا سفت شدن. یه‌جیا:《...》 یه‌جیا از مهارت‌هاش برای رهایی از آغوش طرف مقابل استفاده کرد و سپس دستش رو دراز و چراغ‌های اتاق رو روشن کرد. حال جی‌شوان خیلی خوب به نظر نمی‌رسید. همچنان اون قیافه‌ی بی‌روح رو داشت که رمزگشایی احساساتش رو سخت می‌کرد، و استخون‌های ابروش هنوز به خوبی مشخص و سایه‌ای عمیق روی چهره‌ش انداخته بودن که به مردم احساس ظلم می‌داد. ولی... مردمک چشم‌هاش که به حالت عادی خودشون برگشته بودن، در این لحظه کمی گشاد شده و چشم‌های قرمز رنگش کمی تمرکز نداشتن. شبیه یاقوت‌هایی که توی آب خیس و زیر نور می‌درخشیدن، شده بودن. یه‌جیا به یاد وضعیت طرف مقابل افتاد وقتی که در درون اون درب بودن. در حالی که یه‌جیا خودش رو نشون داده بود، جی‌شوان سعی کرد فاصله‌ی بینشون رو از بین ببره. مرد جوان دستش رو روی شونه‌ی جی‌شوان گذاشت و کمی بینشون فاصله ایجاد کرد و گفت:《صبر کن...》 چشم‌هاش رو باریک کرد و پرسید:《آخرین چیزی که یادت می‌آد چیه؟》 جی‌شوان:《اینکه تو اجازه می‌دی که تو رو بغل کنم...》 صدای یه‌جیا کمی بلند شد:《من کی همچین چیزی گفتم؟!》 جی‌شوان چشم‌هاش رو پایین انداخت و برای چند ثانیه با جدیت فکر کرد:《گفتی که بعد از اینکه با زیردست‌هام حرف زدی، حتما برمی‌گردی...》 یه‌جیا:《...》 اوه، انگار واقعا این رو گفته. یه‌جیا با دیدن اینکه جی‌شوان قصد ادامه‌ی صحبت کردن رو داره، نفس عمیقی کشید و حرفش رو قطع کرد و گفت:《باشه، باشه، متوجه شدم.》 جی‌شوان از این فرصت استفاده کرد و نزدیکتر شد و دستانش رو دور کمر طرف مقابل حلقه کرد و گفت:《گه‌گه یه دروغگوئه...》 یه‌جیا:《...》 《یه لحظه صبر کن ببینم...》ناگهان متوجه شد که یه چیزی درست نیست. چشم‌هاش کمی باریک شدن و خطری در صداش بود:《پس تو اون موقع بیدار بودی؟》 جی‌شوان گونه‌ش رو به شونه‌ی یه‌جیا مالید و با صدای کمی خفه‌ش گفت:《نه...》 یه‌جیا ابروهاش رو در هم تابید:《؟》 جی‌شوان:《من فقط می‌تونستم اون رو بشنوم.》 یه‌جیا:《...》 دوباره دستش رو دراز کرد و سعی کرد طرف مقابل رو از خودش جدا کنه. اما چیزی که یه‌جیا انتظارش رو نداشت این بود که، در مقایسه با قبلا که اون هنوز خواب بود، الان کنار اومدن با اون حتی دشوارتر بود. زمانی که دیگه تونست جی‌شوان رو از خودش جدا کنه، ده دقیقه‌ی کامل گذشته بود و پشتش با یه لایه‌ی نازکی از عرق داغ پوشیده شده بود. یه‌جیا نفسی کشید و به شبح درنده‌ای که جلوش بود نگاه کرد. جی‌شوان بی سر و صدا روی مبل نشست، بسیار خوش رفتار و مطیع به نظر می‌رسید، اما چشم‌هاش همچنان محکم به یه‌جیا دوخته شده بودن، انگار هر لحظه آماده بود که اقدامی انجام بده. یه‌جیا به طور آزمایشی پرسید:《تو... چه چیز دیگه‌ای به یاد داری؟》 جی‌شوان:《همه چی.....》 یه‌جیا در پیدا کردن کلماتش گم شده بود:《...》 جی‌شوان شروع به صحبت کرد:《یادم می‌آد که تو رو گاز گرفتم...》 یه‌جیا:《بس کن!》 نفس عمیق دیگه‌ای کشید و به شدت احساس خستگی کرد. یه‌جیا دستش رو دراز کرد و پشت دستش رو روی ...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی