بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت
قسمت: 93
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت:
چپتر ۹۳:
پس از اینکه جیشوان به خواب عمیقی فرورفت، دیگه هرگز بیدار نشد.
یهجیا در حالی که اخمی روی صورتش دیده میشد، جلوی صندلی نرم ایستاد. اون به پسر جوانی که روی صندلی جلوش خوابیده بود نگاه کرد.
بااینکه اون در حال حاضر ظاهر یه بچه رو داشت، اما دستها و پاهاش دراز بودن به گونهای که وقتی روی اون صندلی باریکِ دراز جمع شده بود، باعث میشدن نسبتاً ترحمانگیز به نظر برسه.
مژههای بلند جیشوان همچون پروانهای در حال استراحت، آویزون افتاده بودن. مژههاش روی صورت رنگ پریدهش سایه انداخته و ظاهری بسیار ضعیف و شکننده بهش داده بودن.
ماهی خونین گو بیصدا به اون سمت شنا کرد و سرش رو بالا گرفت تا با استفاده از حدقههای خالی و تیرهی چشمش به جیشوان نگاه کنه. سپس برگشت و به یهجیا که در کنارش ایستاده بود نگاه کرد و ظاهراً در سکوت اون رو به بدرفتاری با اربابش محکوم و متهم میکرد.
یهجیا:《...》
《برای چی داری به من نگاه میکنی؟》سپس همچنان واکنش خاصی نشون نداد:《اینطوری نگاه کردن به من بیفایدهس...》
...من قبلاً به اندازهی کافی لطف کردهم و کمک کردم که اربابت رو به اینجا برگردونم.
پس از گفتن این حرف، یهجیا با سردی برگشت و سعی کرد که بره.
ماهی خونین گو دهنش رو باز کرد و به شلوار یهجیا چسبید. اون یهجیا رو به سمت صندلی کشید.
یهجیا از این نیرو تکون خورد و گفت:《چیکار میکنی؟》
ماهی خونین گو با ترحم بهش نگاه کرد. نزدیکتر شد و به آرومی دست یهجیا رو تکون داد و حتی جلوش هم غلتید و شکمش رو بهش نشون داد.
قلب یهجیا غیرقابل نفوذ بود:《هاه، فکر میکنی بانمک رفتار کردنت قراره کاری کنه؟》
... و این کار واقعا جواب داد.
پس از سه دقیقه التماس ماهی خونین گو، یهجیا بالاخره تسلیم شد.
دستش رو بالا آورد و از شدت خستگی پل بینیش رو نیشگون گرفت:《باشه، باشه. من فعلاً به مراقبت از اون کمک میکنم، راضی شدی؟》
انگار ماهی خونین گو حرف اون رو متوجه شد، هیجانزده شد. با خوشحالی چندین بار دور یهجیا چرخید، غرغرهای خوشحالکنندهای از اعماق گلوش بیرون میداد.
یهجیا کمی غرق در شور و شوق ماهی شده بود. نفس عميقي كشيد و گفت:《دردسر درست نكن، اگر دردسر درست کنی، حرفم رو پس ميگيرم.》
ماهی خونین گو فوراً ترمز گرفت و مطیعانه روی زمین دراز کشید. سر بزی شکل بزرگش رو بالا آورد و بیسر و صدا یهجیا رو تماشا کرد.
یهجیا نفس راحتی کشید:《همینجا صبر کن. من میرم چند کلمه با آمی صحبت کنم.》
اونجایی که اون قراره از جیشوان که در حال حاضر در وضعیت ضعیفیه مراقبت کنه، حداقل باید همه چیز رو مرتب کنه. حداقل باید به اون زیردستها اطلاع بده که پادشاه اونها فعلاً سرش شلوغه و برای مدتی برنمیگرده و از اونها بخواد که اگر اتفاقی افتاد، اول به اون اطلاع بدن و بعدش اون به پادشاهشون منتقلش میکنه.
یهجیا مطمئن نبود که این کار جواب میده یا نه.
هر چی نباشه اون کسی بود که به تازگی به اونها پیوسته بود و با بیشتر اشباح درندهی اینجا آشنا نبود. تنها کسی که اون باهاش آشنا بود آمی بود، بنابراین قصد داشت اول آمی رو گول بزنه و بعدش اجازه بده که آمی زیردستهای سطح بالاتر رو فریب بده.
اما به طرز عجیبی، پیش از اینکه یهجیا بتونه همهی بهونههایی رو که از قبل برنامهریزی کرده بود رو تموم کنه، آمی زودتر موافقت کرده و حتی دستی به سینهش زد و به اون اطمینان داد که به دیگران اطلاع خواهد داد.
یهجیا:《؟》
اون بطور مشکوکی به شبح سایهای بلند و لاغر روبروش نگاه کرد و مدتی نتونست این موضوع رو...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی


