فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 1

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

در بعد ظهر یکی از روزهای اواسط تابستان، تقریبا هیچ پشه‌ای توی خیابون‌ها پر نمی‌زد.

در گوشه‌ی خیابون، کارکن خانم مغازه‌ی شیرچای فروشی درحالیکه احساس خواب‌آلودگی میکرد، کنار پیشخوان مغازه که روبروی پنجره بود، نشسته بود.

«یه شیرچایِ مرواریدی لطفا، ممنونم.»

اون خانم خواب‌آلود به محض شنیدن این حرف سرشو زود بالا آورد و از روی عادت گفت«آه! مشکلی نیست. مایلید که...»

یه دفعه‌ای حرفشو ادامه نداد.

هوا به گونه‌ای بود که آفتابش سوزان و بدون هیچگونه نسیم ملایمی بود بطوری که انگار کف زمین داشت توی گرما میسوخت.

گویا مردی جوان بدون هیچ سایه‌بونی زیر نور آفتاب ایستاده بود. انگار نه انگار گرمای سوزان تابستون رو احساس میکنه. اون خیلی آروم نیم‌نگاهی انداخت و دربرابر پنجره‌ی مغازه خم شد.

هم خیلی لاغر بود و هم پوست خیلی رنگ پریده‌ای داشت. از زیر نور، چشم‌ها و مو‌هاش به رنگ کهربایی دراومده بودن. هیچ اثری از احساس گرما یا عرق در اثر تابش نور خورشید روی صورت رنگ پریدش و پیشونیش دیده نمیشد.

از اونجایی که کارکن مغازه هنوز کامل جوابشو نداده بود، یِه جیا مودبانه یه سرفه‌ی کوچولو کرد و گفت:«ببخشید، خانم؟»

خانمه یه دفعه به خودش اومد و سرشو تکون داد و گفت«اوه، اوه! بله الان میارم خدمتتون!»

خانمه خیلی زود رفت و یه فنجون کاغذی برداشت و پرسید:«نوشیدنیتونو با دمای معمولی میخواید یا با یخ سرو بشه؟»

یه جیا درحالیکه دوتا یادداشت روی پیشخوان گذاشت گفت:«میخوام داغ باشه.»

….کارکن خانم با خودش زمزمه می‌کرد:« همچین نوشیدنی داغی اونم توی این هوای گرم و سوزان؟ جدا از اون، مگه میشه توی این دوره و زمونه، افراد جوانی باشن که بدون استفاده از موبایلشون پولی پرداخت بکنن؟»

پنج دقیقه‌ی بعد.

یه جیا خیلی آروم و خونسردانه، درحالیکه نوشیدنیشو در دست داشت، به سمت ساختمون بزرگ که همون نزدیکی بود رفت.

دوتا مرد زیر سایه‌های زیر ساختمونه وایستاده بودن. به حالتی که دارن درباره‌ی چیزی باهم حرف میزنن، سرشون رو به سمت همدیگه خم کرده بودن.

ژائو دُونگ سرشو بالا آورد و به یه جیا که اومد کنارشون وایستاد، نگاهی انداخت. همین که چشم‌هاش به اون چایِ شیری توی دست‌های یه جیا افتاد به حالت شوخی بهش گفت:«ببینم تو از این نوشیدنی شیرین و مسخره خسته نشدی؟»

یه جیا شونشو بالا انداخت و مثل آدم‌های لاابالی بهش گفت:«آخه تو چی میفهمی. به این کار میگن یادگیریِ پیشرفته‌ی مدلِ مغازه‌ی چای شیری.»

چِنگ کِژی که کنار اون دوتا وایستاده بود، سرشو بالا آورد و درحالیکه مات و مبهوت داشت بهشون نگاه می‌کرد گفت:«....چی؟»

ژائو دونگ درحالیکه خندش گرفته بود گفت:«تو احتمالا خبر نداری که ارباب جوانِ ما، جناب یه، آرزوی بازکردن مغازه‌ی چای شیری خودشون رو پس از بازنشستگیشون دارن. ایشون از همین الان هم دارن برای اون موقع برنامه‌ریزی میکنن.»

چنگ کژی:«....»

وایستا ببینم. یه جیا که حداکثر بنظر بیست ساله میومد.

چنگ کژی که نتونست جلوی خودشو بگیره، پرسید:«اونوقت همچین چیزی احیانا برای ۴۰ سال دیگه نیست؟»

یه جیا بدون اینکه واکنش دیگه‌ای بده جواب داد:«دولت از افراد بیکار حمایت نمیکنه. اگر بخوان نیروی کار رو تعدیل کنن، اول از همه این من هستم که بیکار میشم.»

یه جیا خیلی آروم یه قلپ از چای شیریش خورد و گفت:«من به این کار میگم برنلمه‌ریزی پیش از موعد.»

ژائو دونگ:«....»

چنگ کژی:«....»

اصلا چرا این آدم اینقدر منتظر بیکار شدنش بود؟

یه جیا بحث رو عوض کرد و گفت:«اندازه‌گیری‌ها چجور بودن؟»

چنگ کژی سرشو انداخت پایین و به اون سند مشکی‌ای که توی دستش بود نگاهی انداخت و گفت:«خوب نبودن. انگار اصلا داده‌ی به درد بخوری اینجا وجود نداره.»

ژائو دونگ ادامه داد:«مطالبِ درج شده، خیلی پیش پا افتاده هستن. انگار مجبوریم بریم داخل.»

یه جیا به آرومی یه قلپ دیگه از نوشیدنی گرمش خورد ‌و به تماشا کردن اون دو نفر که داشتن سند رو بررسی میکردن، پرداخت.

اون شیر تازه و دلپذیر بهمراه چای گلدم و خوشبو بطور زیبایی باهم ترکیب شده بودن. یکم داغ بود ولی جوری نبود که اذیت بکنه.

با این ماه، دو سالی میشه که یه جیا برای شرکت مدیریتی و پژوهشی ماوراءالطبیعه‌ی بوریاو کار می‌کنه.

همونطور که از اسم این شرکت معلومه، یه دپارتمان دولتی مخفیانس که تمامی رویدادهای ماوراءالطبیعی رو مدیریت میکنه.

این دپارتمان معمولا با ارواح سرگردانی که یه دفعه‌ای ظاهر میشن و صداهای عجیب غریب درمیارن، سر و کار دارن. شانس ظهوراشباح و ارواح شیطانی تقریبا به اندازه‌ی برنده‌ی شدن در لاتاریه و خیلی به ندرت پیش میاد.

وظیفه‌ی شرکت بوریاو این بود که این پدیده‌های ماوراءالطبیعه رو شناسایی و پیش از اطلاع پیدا کردنِ عموم، از بین ببرشون. و بطور علمی توضیحاتی درخصوص اون‌ها ارائه بده که مردم از وجود دنیا...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی