فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پرهای سیمرغ

قسمت: 2

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
با ترس نگاه پایین می کردم زیر پاییم جنگلی انبوه وجود داشت جنگلی که بسیار زیبا و سرسبز بود 
 صدایی به گوشم رسید صدایی که من را مخاطب قرار داده بود
 +رادوین رادوین
 اطرافم را نگاه کردم جز ابر چیزی وجود نداشت
 بلند فریاد زدم و سکوت سنگین جنگل را ش***دم 
 _تو کی هستی؟اصلا چی هستی؟
  با خستگی رو نوک قله کوه نشستم هر سال همین اوضاع را داشتم
 از وقتی که یادم هست هر سال روز تولدم که با روز بزرگداشت سیمرغ یکی بود این خواب را می‌دیدم و هرسال این سوال را از صدا می پرسیدم ولی جوابی دریافت نمی کردم
 آهی کشیدم با اینکه هر سال این خواب رو می بینم ولی هنوز هم از این ارتفاع وحشت دارم و برام عادی نیست
 +گوش کن
 سیخ نشستم و گوش هایم رو تیز کردم این واقعا حیرت آور بود بعد از این همه سال او برای اولین بار کلمه ای جز اسم من را زمزمه کرده
 صدا:پایین را ببین
 از جایم بلند شدم با اینکه می ترسیدم ولی کنجکاویم بر ترسم غلبه کرد و از دور کمی نگاه پایین کردم و در دل دوباره زیبایی جنگل را تحسین می کردم که ناگهان زمین شروع به لرزیدن کرد تعادلم را از دست دادم و چند قدم عقب رفتم
 از پشت جنگل های انبوه خورشید بزرگ و درخشانی شروع به طلوع کرد
 صدا:فرزند عزیزم تو برگزیده چهارمین پر از وجود من هستی سرنوشت تو از امروز آغاز خواهد شد به دنبال تواناییت بگرد و از آن برای کمک به مردم استفاده کن و در این راه دوستان من به تو کمک خواهند کرد پس از چیزی نترس 
 نگاه اطراف کردم:چی منظورت چیه؟
 خورشید کاملا طلوع کرده بود و مثل یک توپ بزرگ و زرد رنگ در اسمان آبی خودنمایی می کرد و آنقدر درخشان بود که چشم هایم را می سوزاند پس چشم هایم را محکم بستم
 صدا:چشم هایت رو باز کن
 آرام چشم هایم را باز کردم 
 صدا:به من نگاه کن
 نگاه رو به رویم کردم
 ابروهایم بالا پرید و با حیرت نگاه دختر رو به رویم کردم دختری با موهای طلایی قهوه ای و چشم های طلایی و ابروهای قهوه ای روشن و پوستی زرد رنگ که لباسی زرد براق بر تن و  عصایی طلایی رنگ و درخشان بر دست داشت
 _تو تو کی هستی؟
 دختر:اسم من خورشید هست
 _خورشید؟
 خورشید لبخندی مهربان زد 
 خورشید:بله
 _خب تو همون صدایی که هر سال به خوابم میای درسته
 خورشید:درسته
 _می تونم بپرسم چی از من می خوای؟
 خورشید:من چیزی از تو نمی خوام
 _پس چی؟
 خورشید:من فقط اومدم که شروع سرنوشتت رو تبریک بگم
 _چی؟
 خورشید:تو راه سختی در پیش داری در این را عزیزان بسیاری را از دست می دهی و دوستان جدیدی پیدا می کنی در این راه احساس های زیادی را تجربه می کنی و تجربه های زیادی به دست می یاری...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پرهای سیمرغ را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی