من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 145
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۴۵:
وقتی نواه از بیشتر از پنجاهتا پله بالا رفت، میتونست کل منظرهی آزمایشگاه رو ببینه. نواه چیزی که توی جیبش بود رو به دستش فشار داد، همون چیزی که همیشهی خدا با خودش حملش میکرد. اون چیز، وسیلهای جز تخم چشم لارگویی که جفتش توی کشتی آنجلیک گم شد و هیچوقت پیداش نشد، نبود. توی این وضعیتی که میتونست منظرهی جای دیگه رو از دور براش بفرسته، خیلی به درد بخور بود.
ولی حالا که گم شده بود، نواه نمیتونست کاری به حالش بکنه. نواه که امیدوار بود موئل آدریان رو خسته کنه، داخل اتاق شد.
جلوی روش کتابخونهای بود که دپارتمان جادوی لاورنت مالکش بود. کتابخونهای که کتابهای اصلی تاریخی جادو و سوابق با جزییات طراحیها، پروسهی تحقیقات و اختراعاتی که توی لاورنت توزیع میشدن رو در خودش قرار داده بود. اونجا، جای انحصاریای بود که کسی بدون اجازهی وزیر اجازهی ورود بهش رو نداشت.
کتابخونهی دپارتمان جادو با این تصوری که وقتی به یه کتابخونه فکر میکنی معمولاً به ذهنت میاد، کمی فرق داره. وسط فضای بزرگ قفسههای کتاب بلندی قرار داشتن که توی چهار یا پنج ردیف به صف شده بودن و طاقهای مربعی به اندازههای مختلف هم روی دیوارها قرار داشتن. بیشتر طاقها پوشش شیشهای داشتن که محتویاتشون رو به نمایش میگذاشت، ولی بعضیای دیگهشون کامل پوشیده شده بودن.
اول از همه نواه قفسههای کتابی که با کتابای کلفتی که وقتی بهشون نگاه کرد، سرگیجه گرفت، پر شده بود رو زیر و رو کرد. همین ...
کتابهای تصادفی


