فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 145

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۴۵:

وقتی نواه از بیشتر از پنجاه‌تا پله بالا رفت، میتونست کل منظره‌ی آزمایشگاه رو ببینه. نواه چیزی که توی جیبش بود رو به دستش فشار داد، همون چیزی که همیشه‌ی خدا با خودش حملش میکرد. اون چیز، وسیله‌ای جز تخم چشم لارگویی که جفتش توی کشتی آنجلیک گم شد و هیچوقت پیداش نشد، نبود. توی این وضعیتی که میتونست منظره‌ی جای دیگه رو از دور براش بفرسته، خیلی به درد بخور بود.

ولی حالا که گم شده بود، نواه نمیتونست کاری به حالش بکنه. نواه که امیدوار بود موئل آدریان رو خسته کنه، داخل اتاق شد.

جلوی روش کتابخونه‌ای بود که دپارتمان جادوی لاورنت مالکش بود. کتابخونه‌ای که کتاب‌های اصلی تاریخی جادو و سوابق با جزییات طراحی‌ها، پروسه‌ی تحقیقات و اختراعاتی که توی لاورنت توزیع میشدن رو در خودش قرار داده بود. اونجا، جای انحصاری‌ای بود که کسی بدون اجازه‌ی وزیر اجازه‌ی ورود بهش رو نداشت.

کتابخونه‌ی دپارتمان جادو با این تصوری که وقتی به یه کتابخونه فکر میکنی معمولاً به ذهنت میاد، کمی فرق داره. وسط فضای بزرگ قفسه‌های کتاب بلندی قرار داشتن که توی چهار یا پنج ردیف به صف شده بودن و طاق‌های مربعی به اندازه‌های مختلف هم روی دیوارها قرار داشتن. بیشتر طاق‌ها پوشش شیشه‌ای داشتن که محتویاتشون رو به نمایش میگذاشت، ولی بعضیای دیگه‌شون کامل پوشیده شده بودن.

اول از همه نواه قفسه‌های کتابی که با کتابای کلفتی که وقتی بهشون نگاه کرد، سرگیجه گرفت، پر شده بود رو زیر و رو کرد. همین ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی