فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 90

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۹۰: قبل از طلوع خورشید

« مگه راه خروج رو پیدا نکردی؟ یا نکنه راهت سد شده بوده؟»

کایل توضیح داد:« من یه راه خروج اورژانسی رو پیدا کردم که به نظر میومد اعضای خدمه‌ی کشتی ازش استفاده میکنن، ولی درش قفله. حتی نتونستم بهش برسم که ببینم درش خرابه یا نه. چهارچوبش خیلی ظریف ساخته شده که حتی یه گلوله هم که جادو رو از بین میبره نمیتونه سوراخش کنه. به خاطر همینم داشتم دنبال یه راه دیگه میگشتم.»

« هیچ راه دیگه‌ای وجود نداره. بیا اول اون جا بریم. با مو، تصمیم گیری برامون راحت میشه. مگه نه، مو؟»

موئل که روی زمین پر از گرد و غبار نشسته بود، سرش رو به شدت تکون داد.

« پس، خیالت از این که نمیتونی بری بالا راحت شده. پس اول خانم نواه میره، مشکل راه خروجی رو حل میکنه و قفل در رو باز میکنه...» کایل که کمی اخم کرده بود، مکث کرد.

نواه با حیرت بهش نگاه کرد و ازش پرسید:« میخوای من برم و در رو باز کنم؟ تو همراهم نمیای؟ چرا؟»

«... وایسا.»

« چیه؟»

« بیا نزدیک‌تر.»

«...؟»

همین طور که نواه داشت به این طرف و اون طرف تکون میخورد، کایل دستش رو دور کمر نواه گرفت و بدن نواه رو به طرف خودش کشید.

« هاه؟» نواه که سرش رو به روی شونه‌ی کایل قرار داده بود، فقط پلک میزد. نواه میتونست تپش بلند و نامنظم قلبش رو حس کنه. در مقابلش، قلب کایل آروم و مداوم میزد. تفاوت تپششون به قدری زیاد بود که نواه متوجه شد که توی شرایط خیلی خوبی نیست.

شاید کایل هم همین حس رو داشته. کایل دستش رو شل کرد و یکم از نواه فاصله گرفت.

کایل پرسید:« داروت رو با خودت آوردی؟»

« آره، با خو...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی